روزانه های من

مینویسم تا گریه نکنم ...

روزانه های من

مینویسم تا گریه نکنم ...

میترسم

او از جنس بر تر است  

 و من از جنس ضعیف  

او قوی تر از من است  

او میتواند هرکاری را به بهترین نحو انجام دهد  

مثلا زنی را به نام خود کند  

و آنرا همچون کالایی در گوشه ای بیاندازد 

و بگذارد زندگی آن زن  

همچون کسانی که زخم بستر میگیرند  

سیاه و تباه شود  

 

تاریخ مصرف این زن که تمام شود  

او میتواند با خواندن جمله ای  

کسی دیگر را به پهلو بخواند  

و در گوشش اوای دوست داشتن بخواند  

او میتواند نیازهایش را با کمک خدا بر طرف کند  

او میتواند با زندگی زن بازی کند  

میتواند برود یه گوشه ای قایم شود  

سراغی از زن نگیرد  

آنقدر دور باشد تا زن بپوسد  

او میتواند کاری کند که زن به دست و پای او بیافتد 

التماسش کند تاتکلیف اورا مشخص کند 

میتواند با هزار خفت زن را به زور به خانه ی مشترک بکشاند  

قاضی با اوست  

قاضی القضات هم با اوست  

زن حق سر پیچی ندارد 

باید همیشه لبخند بر لب داشته باشد  

باید همیشه تازه و ترگل باشد  

باید شاداب باشد  

باید متین باشد  

باید زیبا باشد  

باید خود را برای او همیشه اماده نگه دارد 

باید شبهای تنهایی گوشه ی لحاف خود را در آغوش بکشد  

باید در دل خون و بر لب لبخند رضایت داشته باشد  

زن یعنی ضعیف  

زن باید اینقدر پله های دادگاه را بالا و پایین برود  

اینقدر عجز و ناله و زاری کند  

انقدر زمان از عمر بگذارد  

تا شاید  

و فقط شاید بتواند رها شود  

تا شاید بتواند عمر تلف شده ی خود را بردارد و از این شهر برود  

و باقی عمرش  

یا سکوت کند  

یا استخر برود تا دیگران غصه نخورند  

یا آنقدر نقش انسان محکم و بی نیاز را به خود بگیرد تا همگان باور کنند  

اینجاست که میگویند : خودت کردی که لعنت بر خودت باد 

این دنیا همه چیزش عجیب است  

قوانین این دنیا و این سرزمین  

از همه چیز عجیب تر 

وقتی ریزترین مسائل شخصی یک زن را مردی مینشیند و فتوا میدهد  

دیگر از قانون و وضع قوانین چه انتظاری میرود  

نهایت لطفی که اگر نصیب شود  

چند سکه ی بی ارزش  

به پاس همه ی آنچیزها که از دست داده شده 

چیزهایی که هرگز بر نخواهد گشت  

خریده نخواهد شد  

تعویض هم نخواهد شد  

خدایا نمیخواهم زبان بگشایم 

شاید مثل همیشه گله مندم 

شاید مثل همیشه معترضم 

نمیدانم 

هرچه هستم سخت نیازمندم 

نیازمند دستانی که مرا برای خود بخواهد  

انگونه که هستم بخواهد 

نیازمند دستانی هستم که نوازشی نه از روی اجبار  

بلکه از روی عشق و مهربانی بر من بنوازد 

خدایا میترسم از معصیت 

از درد دل گفتن میترسم 

از تو میترسم 

از زندگی میترسم 

از مرد میترسم 

از زن میترسم 

از شب میترسم