روزانه های من

مینویسم تا گریه نکنم ...

روزانه های من

مینویسم تا گریه نکنم ...

شنبه

شبمان په پایان رسید  

بدون کوچکترین نوازش سرانگشتانت  

بدون کوچکترین نفس گرمی که بر پیشانی ام بوسه زند 

و روزی دیگر آغاز کردیم  

بدون هیچ بوسه ی گرمی 

بی هیچ سلام گرمی 

بی هیچ سفره ای که دورش بنشینیم و بروی هم لبخند زنیم   

اینجا هوای دلمان سرد سرد است 

اری  

زندگی به من آموخت تا هرگز عشق را به بند زندگی نکشانم 

آموخت تا هرگز لب به اعتراض نگشایم  

آموخت وقتی تورا نمیخواهند خلاف جهت آب شنا کردن حاصلش غرق شدن است  

 

زندگی ام اینگونه میگذرد  

به جرم ماندن در کنار تو در ساعت های کسل کننده یک روز آدینه

 

وقتی دستانت را از من دریغ میکنی  

وقتی آغوش گرمت برای من گشوده نمیشود  

وقتی تمامی روز جمعه را سکوت میکنی  

دلم از هرچه عاشقیست میگیرد  

کاش هنوز یکدیگر را درک میکردیم ... 

کاش ...