روزانه های من

مینویسم تا گریه نکنم ...

روزانه های من

مینویسم تا گریه نکنم ...

خسته ام  

دلم گرفته  

 

دنیای بدیه  

دوسش ندا رم

نشانه ها

 

هر چیزی میتواند نشانه ای باشد

از آنچه که باید باشد

یا از آنچیزها که هنوز نیامده است

مثلا دلتنگ شدن برای تو

نشانه دیداریست بس فراموش نشدنی

یا شنیدن صدای تو

نشانه دوست داشتن توست

میبینی همدم لحظات بارانی ام

میبینی این روزها همه چیز را میتوان زیبا معنا کنم

حتی ندیدن تورا !

باز شب رسید و من غرق در رویای با تو بودن شدم

چقدر این شبها گنگ اند

دلم برای دیدن چشمان همیشه نافذت لک زده است

دهنده بی منت

خدایا  

 

با اطمینانی دو چندان بیشتر از دیروز  

به تو پناه میاورم 

و میدانم که تنها تو گره گشای مشکلات لاینحل زندگی ام هستی  

میدانم مشکلاتم هرچقدر بزرگ باشند  

تو از آنها بزرگ تری  

 

خدایا با قلبی مطمئن و ایمانی بیشتر از دیروز  

از تو میخواهم که ارامش را به ما باز گردانی 

و گره از این گره ی کور برداری  

 

به تو پناه میاورم  

و میدانم که تو  

تنها دهنده ای هستی که بی منتی  

پس توکل به تو  

ای خدایی که رحیمی  

ای دهنده بی منت  

خدا وکیل خوبی است

هوا سرد است  

آسمان گرفته و غمناک 

اما دل من امیدوار است  

 

یاد گرفته ام همیشه در زندگی توکل کنم 

 آنچیزها را که نمیدانم چه خواهد شد نگران نباشم 

خدا با من است  

 

چراکه نباشد  

او مرا خلق کرده  

پس میسپارم خود را به دست او  

که او الرحم الراحمین است  

 

میسپارم خود را به او  

که او خوب میداند چه کند  

خدایا وکالت مرا میپذیری ؟ 

مناجات

خدایا این سیاهی را از بام این خانه بردار  

بگذار صبح صادق قدمی در این خانه سراسر ابهام بگذارد  

و اینهمه سکوت و سرما را  

با خود ببرد  

خدایا  

جز تو کسی توانا نیست  

جز تو کسی قادر نیست که حق کسی را از کسی باز پس گیرد  

جز تو کسی نمیداند اخر این قصه نا نوشته چه خواهد شد  

 

ای خدایی که عظمت و بزرگی و شکوهت زبانزد بنده های محبوبت است  

گره از این ریسمان سنگین بگشای  

که همه عاجز از حل این معمای سردیم  

خدایا نجات بخش اینهمه ابهام تویی  

خدایا بازگرداننده محبتها تویی 

خدایا به معصومیت فرشتگان کوچکت روی زمین  

ارامش را باز گردان  

خدایا

خدایا  

یه کمی ذهنم شلوغ پلوغ شده 

یه کمی درونم غوغا شده 

ارومش کن 

یه کمی ارومش کن 

خدایا به تو پناه میبرم از تمام بدیهام 

از تهمت هایی که شاید درست نباشند 

از عصبانی شدنهام  

از اینکه ... 

خدایا من چرا اینجوری ام ؟ 

 

چقدر دلم برای خودم میسوزد

امشب دلم به اندازه ی همه سیاهی این ساعت ها ، تنهاست

دلم هوای یک آغوش سیر مهربانی دارد

همدم تنهایی های من امشب سرد و بی روح بود

نه بوسه ای

نه دوستت دارمی

مدتهاست که دلتنگ شنیدن این جمله ی سحر امیزم

و او نمیداند

نمیداند که گاهی دل ادمی مثل سیر و سرکه میجوشد

برای هرچیزی

مثلا برای دیدار اخر هفته ها

چه دلتنگم امشب

شنیدن صدایش نیز ارامم نکرد

صدایش چنان سرد و بیروح بود که خستگی های مرا دوچندان کرده است

چرا از خود نمیپرسد که مرا چه شده که اینگونه از خود بیتابم ؟

یادش بخیر

عقربه های ساعت که هنوز به اینجای راه نرسیده بودند ، همه چیز فرق داشت

حس میکنم دوستم ندارد

حس میکنم دیگر حوصله ی بی حوصلگی های مرا ندارد

حرفهای مرا نمیفهمد

اینجا صدا بلند که میشود

تمامی وجودم میلرزد

نمیداند من از اینهمه صدای بلند خسته ام ؟

باید تمامی دلرنجگی هایم را در خود دفن کنم

او دل سپرده نمیخواهد

سر سپردگی ام برایش جذاب تر است .

سکوت همیشه چیز قشنگی بود

چرا گمان میکردم میشود با او دوست ماند ؟

چقدر از این همه تغییر خسته ام

دلم رهایی میخواهد

رهایی از خود

رهایی از منی که از من ساخته است

رهایی از هر آنچه مرا سخت در بر گرفته

زندگی بیشتر از حد تصورمان سخت است

به فریادم برس خدایا

از این تنهایی رهایم کن

این غافله عمر عجب میگذرد .... 

 

تموم شد  

امروز اخریش بود  

یادش بخیر چقدر حرص خوردی تا به اینجا برسم  

دست تورو میبوسم بخاطر انگیزه شدنت   

و دست بابا جونمو بخاطر همه محبتهاش  

 

بی نشان

درد دلهایم را که بر روی کاغذ سپید مینوسیم

همه احساس همدردی میکنند

احساس یکی بودن افکار و لمس تنهایی

من تنها نیستم

کسی با من است که لحظه لحظه هایم برای اوست

کسی با من است که با هم پیمان یکی ماندن تا ابد را بسته ایم

حلقه  ای بر دستم کرده ام که شیرین ترین حلقه هایی است که هر کسی را در بر میگیرد

در این میانه گاهی هم با خود خلوتی میکنم

خلوتی که مرا به تفکر وامیدارد

و تفکری که لازمه ی هر ثانیه از عمر من است

زندگی هر کسی پر است از این ثانیه ها

ثانیه هایی که دلشاد ی

و دقایقی که غمگین و ملول کنج اتاقی نشسته ای

تو  از این دقایق چیزی میدانی ؟

میان هر شادی و شاد بودن

گاهی تلنگر کسالت بجا و لازم است

تلنگری که تو را به اعماق لحظه ها ببرد

 و به اندیشه ات  وادارد که،

" که هستی "

"با که هستی "

"چه داری "

و "چه ها نداری "

سالهاست که مینویسم

سالهاست که کاغذها را خط به خط سیاه کرده ام

اما هنوز میل نوشتن دارم

نوشتن تمامی دقایق خوب و بدی که میگذرانم

اینگار نوشتن ارامم میکند

با نوشتن اجین شده ام

اما اینبار میخوام گمنام بمانم

برای خودم بنویسم

برای دل خودم

برای دل ساده خودم که به نوشته هایی اعتماد کرد

نوشته هایی که بوی ایمان میداد و ایمان مرا از رفاقت باد و باران نابود کرد

و من تنها همدمم را متهم میکردم به اشتباه

افسوس زمانی ایمان اوردم

که دین و ایمان را از نزدیکترین کسانم ربود

...

اما در این میانه تورا یافتم

آه که چقدر دلم برایت تنگ شده است

برای تو که همیشه همدممم بودی و هستی

برای تو که چشمان معصومت زیباترین منظر من است

برای تو که نفس کشیدنت بوی احساس میدهد

برای تو که دستهای همیشه گرمت گرمی بخش دستهای سرد من است

برای تو که آغوش پر از مهرت

آرامبخش ترین پناهگاه من است

دلم برای باریدن تنگ شده است

برای باریدن در آغوش تو

بگشای

بگشای آغوش گرمت را

که دل سردم نیازمند پناه توست