دلتنگم و هیچ چیز ارامم نمیکند
از این لحظه های گنگ خاکستری بیزارم
از این گذران عمری که دوستش نمیدارم
از این خوابیدن ها و بیدار شدن هایی که هیچ هدفی را دنبال نمیکند
از این سلام و علیک هایی که سردند
از این لباسی که بر تن کرده ام
از این نام انسانی که بر دوش میکشم
از این روزها بیزارم