روزانه های من

مینویسم تا گریه نکنم ...

روزانه های من

مینویسم تا گریه نکنم ...

دلهره های ناشناخته

روزانه های من 

 

میدانم

دلهره های تورا خوب میفهمم

اما نمیدانم میان آنهمه نگاه پر مهر

کلام گزنده ات را چه کنم ؟

از تو گلایه کنم یا از روزگار ؟

از ثانیه هایی که عمر مرا نشان میدهند

از عقربه هایی که نبودنت را میشمارند

نمیدانم هراس این روزها برایت چگونه است

اما من آرامم

درونم آرام است

روزهای باقیمانده را یکی یکی خط میزنم

تا به تاریخ همیشه یکی شدنمان برسم

دلهره هایت را اندکی کم کن

بگذار هوایی تازه بیاید

این زندگی ما نیاز به تازگی دارد

خانه مشترک

خانه ای ساخته ایم  

سایبانش همه عشق ... 

 

کلید خانه را گرفته ایم 

خانه ای که سقف مشترکمان میشود  

جای من و تو ست  

جای خنده ها و شیطنت های خودمانی 

جای به جا گذاشتن خاطرات خوش با هم بودن 

 

نیمی از بار سنگینی که بر دوش میکشیدم  

از گردنم رها شد  

میدانم که میترسی 

من نیز میترسم 

اما میخواهم بمانم  

میخواهم مبارزه کنم 

از من پرسیدی برای چه مانده ام ؟ 

بسی سوالت سخت بود و پاسخش سخت تر  

 

اما تو به راحتی پاسخ دادی  

گفتی برای اینکه دوستت دارم  

 

و من سخت در حیرت این پاسخ مانده ام 

سقف مشترک 

احساس مشترک می اورد 

احساس مشترک  

زندگی مشترک میاورد 

زندگی مشترک  

خاطرات مشترک میاورد 

 

اینهمه مشترکات ! 

حس عجیبی دارم  

اما هر چه سهت از روزهای قبل زیبا تر است و ملموس تر 

 

میخواهم از نو برایت شراکت کنم 

شریکی شاداب و خندان 

دلم روز شماری میکند  

تا خانه ارزوهایم را یکی یکی پر کنم 

دلم میخواهد ...

چقدر دلم میخواهد رها باشم 

از زنگ و رنگ این گوشی همراه 

از زرق و برق این شناسنامه  

از هیاهوی اینهمه ادمهای ظاهر بین 

 

دلم میخواهد یک صبح که از خوابی نه چندان خوب بیدار میشوم 

دست و رویم را نشویم  

به جای چای شیرین و کمی پنیر  

شام بخورم 

به جای پوشیدن لباس فرم همیشگی  

هرچه دلم خواست بر تن کنم 

عطری نزنم و بوی گند بدهم  

بوی نای غربت و تنهایی  

 

دلم میخواهد کیفم را همراه نبرم 

گوشی تلفن همراهم را صبح اول صبحی در سطل زباله بیاندازم 

و راحت و اسوده 

بی انکه مقصدی داشته باشم 

راه بیافتم 

 

دوست دارم کسی نباشد که به من بگوید هدف داشته باش 

دوست دارم کسی با من حرفی نزند  

کسی به من کاری نداشته باشد فقط برای یک روز 

دلم میخواهد خودم باشم 

همان ادم همیشگی که سالها پیش بودم 

دلم میخواهد برای یک روز هم که شده 

رها باشم 

از هرچه مرا در بند کشیده 

از هرچه مرا می ازارد 

از هر که مرا میسوزاند دور باشم 

 

دلم میخواهد اندکی اهنگ متفاوت گوش بدهم 

از همان اهنگهای جفنگ روزگار 

دلم میخواهد سردم شود 

تا انجا که انگشتانم از سرما توان حرکت نداشته باشند  

 

دلم میخواهد گوری بکنم 

با دستهای خودم 

با همان دستهای ناتوان و یخ زده 

دلم میخواهد ساعتها کنارش بنشینم و ارزوی مرگ کنم 

به مرگ بیاندیشم 

به زندگی ام اما نه 

 

دلم میخواهد بعد از لباس سفید احرام 

لباس اخرت بر تن کنم  

و زندگی ام را یکجا خیرات کنم 

 

شاید هم لباس احرام نپوشیده 

گور مرا بر خود بخواند 

 

اه چه میگویم ؟ 

چرا بمیرم ؟ 

منکه این روزها بارهاست مرده ام 

منکه مدتهاست فقط جنازه ای بیش نیستم 

جنازه ای که هنوز بوی گندش دنیا را ازار نداده 

 

میخواهم یک روز صبح که بیدار میشوم 

برگشته باشم 

به سال  ۸۴  

انجا که هنوز سراغ این صفحه نیامده بودم 

انجا که ماهیانه حسابها را جمع میزدم 

و سر اخر  

ماه که تمام میشد  

به حسابم میرسیدند  

و ثانیه ثانیه های عمر مرا 

با چندر غازی حساب میکردند  

دلم برای همان چندر غازها لک زده 

ان زمان من من بودم 

انگل نبودم 

 

ان زمان یک بی مصرف مصرف کننده نبودم 

خانه نشین نبودم 

دلم میخواهد برگردم 

تا انجا که خبر قبولی دانشگاه را به خانه میبردم 

تا انجا که میان چشمهای گریان مادر  

خبر قبولی من اندکی از غصه هایش کم کرده بود 

تا انجا که از شهر و دیار مادری ام 

رخت سفر بستم و راهی غربت شدم 

برای بهتر شدن 

 

دوست دارم برگردم 

تا انجا که یک تخت خوابگاه مال من شد  

 

دلم میخواهد صبح که بیدار میشوم  

نه صدای اس ام اس باشد  

نه صدای فریادها و گلایه های تو 

نه صدای هیچ چیز که ازارم دهد  

صدایی که مرا دوباره به دنیای جهنمی ام یاداور شود 

 

دلم میخواهد تمامی ارتباطات یکجا قطع شوند  

تمامی راه ها بسته شود تا بهم نرسیم 

 

دلم میخواهد تو نباشی 

اصلا وجود نداشته باشی  

 

دلم میخواهد مال تو نباشم 

اصلا مال هیچ کسی نباشم 

 

کاش این صبح  

برایم چیزی تازه به ارمغان بیاورد 

مگر نگفته اند که هر صبح تولدی دیگر است ؟ 

میواهم متولد شوم 

اما اینبار عاشق خودم باشم و بس 

چرا اینجوری شدیم ؟ 

اصلا همو درک نمیکنیم  

خسته شدم 

خیلی داغون و کلافه ام  

چرا نمیخواد تمومش کنیم ؟ 

چرا این زندگی بیخودی داره ادامه پیدا میکنه ؟ 

ازش بریدم 

تاوان

دلتنگی این روزها مرا از پای در اورده 

میخواهم تازه باشم 

تازه بمانم 

شاداب باشم 

شاداب بمانم 

 

اما نمیشود  

نمیگذارد 

نمیتوانم 

اراده کرده است مرا از پای بیاندازد  

تاوان چیزی را پس میدهم که نمیدانم چیست  

خیلی خسته شدم 

از این زندگی همیشه معلق  

ازاینکه نمیدونم تا کی و بالاخره کجای این دنیا میخوایم زندگی کنیم 

نمیدونم چه گناهی به درگاه خدا کردم که زندگیم اینجوری شد 

بی خانمان 

بی تکلیف 

بی انگیزه 

بی هدف 

کاش این سمت لعنتی زندگی منو تباه نمیکرد 

کاش  

کاش و هزار کاش دیگه 

کمی با من مدارا کن

 

 روزانه های من 

امشب دلم برای اغوش گرمت سخت دلتنگ است  

 

برای هرم نفسهایت دلم بیتابی میکند  

 

برای گرمی دستان گرمت  

که همیشه مهربانانه انگشتانم را میان انگشتان خود جای مدهد  

 

امبش دلم برای از تو گفتن تنگ است  

 

برای لحظه های عاشق بودنم 

برای نگاه های خجل و لبریز از احساس 

 

امشب دلم برای تو تنگ شده 

 

برای زندگی ساده و بی دغدغه کنار تو 

 

برای تمامیه لحظاتی که  از من دور بودی دلم گرفته است  

 

کمی با من مدارا کن  

کمی با من مدارا کن که این روزها میدانم چقدر تورا می ازارم 

 

میدانم چقدر سنگ شده ام و تو شیشه  

 

این روزها را طاقت بیاور شریک یک عمر زندگی من  

 

دلم میسوزد

سخت بود  

سخت تر شد  

 

از این سراب بی حاصل  

از این بجث های بی حاصل  

از این عمر که میگذرد  

 

از این روزها که نمیدانم برای چه میگذرانم برای که میگذرانم 

 

خسته ام  

میخواهم بگرزیم 

از حصار این روزهای همیشه نامعلوم 

اغوش تو اما هنوز برایم ارامش است  

میترسم از روزی که از دست بدهم گرمایش را  

 

دلم برای عمرم  

برای عمرت 

برای تلاشم 

برای تلاشت  

میسوزد  

چطور میشه باور کرد ؟ 

از اونهمه عشق هیچیش نمونده ؟ 

 

از اونهمه انتظار کشیدن این نثارم شد  

این زندگی نیمه و نصفه ای که داریم به زور تحملش میکنیم و وانمود میکنیم خوشبختیم  

داریم خودمونو گول میزنیم  

داریم اطرافیان رو گول میزنیم  

اما افسوس از عمرمون که دیگه بر نمیگرده 

منکه به جدایی راضی ام . دنیال چی میگردی ؟ 

به چی میخوای برسی ؟ 

به کجا ؟ 

چیو میخوای به کی ثابت کنی ؟ 

عمر من چی میشه این وسط ؟ 

خراب کردی

هر روز که از این روزها میگذرد  

حس میکنم اندکی از تو دورتر میشوم 

 

من و تو پشت تمامی این ثانیه ها  

عشق را جا گذاشته ایم 

شوق دیدار هم را  

 

ذوق گرفتن دستان هم را 

 

امروز از تو دلبریده ام  

دلی که به تو بخشیده بودمش 

تو امانت دار خوبی نبودی 

قلبم را هزار پاره کردی و پسش دادی 

 

حلالت نمیکنم  

زیبایی های زندگی برای من سرابی بیش نبود  

سرابی به زیبایی حرفهای فریبنده ات 

 

تو انچنان که میگفتی نبودی  

منهم نبودم 

امشب چنان از تو خرابم که دوست دارم هرگز صبح را نبینم 

تو هم مرد عمل نبودی  

منقول

کوچک که بودم فکر میکردم آدمها چقدر بزرگند و میترسیدم 

 

بزرگ که شدم دیدم بعضی از ادمها چقدر کوچکند و باز ترسیدم !

چقدر این روزها عجیب است  

 

لباس سفید  عروسی

مرا به یاد لباس
اخر می اندازد  

 

این شبها  

دیدن لباس سفید  

برایم اندکی سخت است  

 

سفیدی اش مرا یاد التماس می اندازد  

یاد همه ی آنچه باید از آن بگذرم 

نمیدانم میتوانم یا نه  

 

نمیدانم چرا برای این امتحان دعوت شده ام 

بهانه های بی مورد  

سوالات بی هدف 

همه ی ذهن مرا اسیر میکند   

 

امشب با همه خستگی و سرشار از حسرت 

انتظار شنیدن صدای گرمت را داشتم 

ولی افسوس که مرا سخت پشیمان کردی  

 

ندانستی چقدر برایم سخت بود 

دیدن شبی که در ارزوی همه ی همنوعان من است   

تو سختگیرانه لحظات مرا سیاه میکنی  

و نیمدانی که این روزها و لحظه های من 

هرگز بازگشتی نخواهند داشت 

عشقی را که در وجودم بود  

ذره ذره از من گرفتی  

من دیگر به آغاز نمی اندیشم  

به پایان می اندیشم  

پایان همه ی روزهای سیاه و سپید زندگی ام 

پایان روزهایی که از من گرفتی  

 

 

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ 

امشب خیلی بهم بد کردی  

مینوسم تا یادم بمونه زندگی اونجورا هم که فکر میکردم شیرین نبود  

مینویسم تا یادم باشه عشق و عاشقی اصلا اونچیزی نیست که انتظارشو داریم 

نمیدونی چقدر خستم میکنه وقتی بهانه گیر میشی 

شاید به اندازه بهانه گیری های من که تورو خسته میکنه 

 

من امشب بهت گفتم زودتر تماس بگیر تا انشالله قبل از ۱۳ بتونی جواب بگیری  

ولی تو یه چیز دیگه گفتی و این شد که از زنگ زدن پشیمونم کردی  

تصمیم  گرفتم دیگه تورو به حال خودت بزارم 

زنگ زدی جواب بدم نزدی هم من نزنم  

بیشتر از همیشه خسته ام 

زندگی ام اصلا اونچیزی نشد که فکر میکردم 

حالا برای اینکه دورو بریهات نگن دیدی اشتباه کردی مجبوریم بقیه عمرمونو هم تلف کنیم  

میدونیم با هم خوشبخت نمیشیم 

حداقل من در کنار تو خوشبخت نمیشم 

خیلی وقته خودم نیستم 

خیلی وقته دیگه احساس لذتی از زندگیم ندارم 

خنده هام تصنعی شدند  

شادیهام همش ابکی و الکی شده 

نمیدونم دارم به کجا میرسم 

یا به کجا میرسیم 

نمیدونم میتونی کنار کسی زندگیتو ادامه بدی که خیلی سرد و بیروحه و فقط یه وجوده؟ 

نمیددونم راضیت میکنه موندن کنار کسی که احساس میکنه همه چیزو باخته 

کسی که احساس میکنه از خودش هیچی نداره ؟ هیچی نیست ؟ 

خیلی خسته ام و ازت گله دارم 

 

حلالت نمیکنم تمام لخظاتی رو که ارامش رو از من گرفتی  

حلالت نمیکنم که هر جا خودت خواستی باید میشد و هر جا که نمیخواستی باید نمیشد  

حلالت نمیکنم جاهایی رو که به جای من تصمیم گرفتی  

حلالت نمیکنم اون منی رو که بخاطر دل خودت از من گرفتی جاش خودتو ساختی در درون من  

ازت گله دارم 

و هیچ کاری از دستم بر نمیاد 

باید اونی باشم که میخوای  

اونی صلاحه که تو میگی  

اونی خوبه که تو میگی  

 

سال نو - درد کهنه

سال نو شد  

 

خانه ها تمیز تر شدند 

 

لباسهایمان نو شدند   

کفشهایمان نو شده اند

 

اما این دل خسته ما هنوز دردش کهنه و قدیمیست 

 

این روزها وقتی به لبخند ادمها نگاه میکنم  

هم شاد میشوم که شادند 

هم دلم میگیرد  

 

آنها که تازه زندگی جدیدشان را شروع کزده اند  

 

برایم اندکی غبطه میاورند  

 

غبطه از اینکه کاش ... 

 

این دل خسته ما  

 

دردش عجیب درد است  

 

به که میتوان گفت دردی را که کسی نمیفهمدش  

 

نمیشنودش 

 

یا نمیخواهد باور کند درد است  

 

تنها شده ام 

تنها تر از همیشه 

تنها تر از روزهای تنهایی ام 

خدایا سال نو را برایم نو کن 

 

لباس نو نمیخواهم 

کفش نو نمیخواهم 

 دل نو میخواهم و شادی نو 

زندگی نو 

زندگی نو 

زندگی نو