روزانه های من

مینویسم تا گریه نکنم ...

روزانه های من

مینویسم تا گریه نکنم ...

آغوش بگشا

یادش بخیر

میان تمامی لحظه های بی تو بودن

شوقی در درونمان سو سو میزد

مثل روشنایی اندکی میان تاریکی بزرگ یک شب بود

برای رسیدن به دستهای تو

تمامی جاده های انتظار را

قدم به قدم دویدم

و گام به گام جستجو کردم

برای رسیدن به دستهای تو

تمامی اطلسی ها را

به مهمانی نور و آینه دعوت کردم

و بعد از نشیب های بسار و فرازهایی بس سخت و نفس گیر

دستهای تو را در دست گرفتم

و آغوشت را از آن خود یافتم

میدانی همیشه برای گرمای وجودت

دلم سخت بیتاب است

تو که می آیی

دوباره گرم میشوم

و زندگی را با تمامی وجود بو میکشم

تو بوی عطر عشق میدهی

لابلای تمامی زخمهایم

بوسه های تو نوید رسیدن صبحی تازه اند

آغوشت را برایم بگشا

باور کن

 

از هر چه که بگریزم

از عشق تو توان گریختنم نیست

گرچه این روزها اندکی رها جو شده ام

اما بدان همچنان ضوق اسارت در این حصار با تو بودن را دل دل میکنم

باورم کن

باور کن این ثانیه های گنک را

که تلنگوری است بر گذشته های بر باد داده ام

گذشته

همه چیزش که خط خطی نبود

باید که از لابلای تقویم ها

روزهای خوش با هم بودن را دوباره مرور کنم

و با نیرویی دو چندان

به این لحظه ها بکشانمش

تو باورم کن

نمیدونم چیکار کنم ؟

 

این پرده های ضمخت کدورت

دستهایی ضمخت میخواهد

تا اندکی از اسمان تیره زندگیمان کنار زده شوند

من با کدامین سر انگشتان

برایت از شوق امدنت بنویسم ؟

نگاه کن ؟

انگشتهایم در ماتم از دست دادن لحظه هایم

هر روز مشقی از غم مینویسند

و کلمات

در سوگ از دست دادن عشقی که روزی وجودم را گرمی بخش بود

به مصیبت نامه ای بدل شده اند

دیگر چگونه میتوان از اشتیاق وصال گفت

 وقتی هر شب از ترس بگو مگو ها

بر خود میلرزم ؟

چگونه میتوان غزل های شادی سرود

وقتی درونم هر شب غزل گریه هایم را

بایگانی میکنم ؟

از من چه میخواهی ؟

میخواهی دوباره برایت دخترکی شوم شاد

با لبهایی خندان

چشمهایی شیطنت امیز

دستهایی جادوگر

که لبخند را بر لبهای تو جا بیاندازد ؟

میدانی ان دخترک مدتهاست که مرده است ؟

ان دخترک میان چهره ی همیشه حق به جانب تو جان داده است

میان فهم تو

میان برتری های تو

میان واژهای "........ "

به سراغ ان دخترک نرو دلبر شیرینم

شب - سکوت - تنهایی

 

یه زمانی چقدر شب و سکوت و تنهایی رو دوست داشتم  

 

ولی حالا از شب و از سکوتش و از تنهاییش میترسم  

 

خدایی ما ادمها تکلیفمون حتی با خودمون هم روشن نیست !

زود دیر میشود

یادت هست شیرین من

چه روزهایی را برای رسیدن به دستان تو دل دل میکردم

یادت هست من پر از نیاز بودم و تو سراسر ناز

اینک دستان تو در دستم گره خورده

و تو

که عاشق شدن را گریزان بودی

گرفتار شده ای

میگیویی دوستم داری

و من هنوز در ناخودآگاه ضمیر سوم ضخث مفرد

از خود میپرسم " به راستی او دوستم دارد ؟"

از خود میپرسم " تا کجا دوستم خواهد داشت ؟گ

و تو هر بار که از تو دور میشوم

قدکی به سویم بر میداری

تا یاداورم شوی که دوستت داشته ام

من امروز میان دوست داشتن تو و رهایی خود تردید دارم

تردیدی از رنگ زشت خاکستری

این روزها تمامی لحظاتم خاکستری شده اند

تو خاکستری ها را میشناسی؟

رنگی میان سیاه تنها بودن و سفید با تو بودن

میان زشتی ها و زیبایی ها

میان خوبی ها و بدی ها

میان عشق و نفرت

چقدر از واژه های متضاد میترسم

میدانستم انجا که روزی تو عاشقم شوی

من دلی برای عاشق ماندن نخواهم داشت

گفته بودم ، اما تو باور نکرده بودی

"و ناگهان خیلی زود دیر میشود "

بهانه ای برای ترسیدن

 

این روزها هرچیزی بهانه میشود

برای دلتنگ تر شدن

برای گله کردن از تو

برای دورتر شدن

این ثانیه های خاکستری را دوست ندارم

مرا میترسانند

از با تو بودن

از بی تو بودن

هردو به یک اندازه میترسم

کاش لحظه هایم رنگی دیگر به خود بگیرند

رنگ سفید صلح

ابی آسمانی

یا سبز ارامش

میترسم از سیاهه های نا نوشته ی تقدیر

میترسم

ترس

 

میترسم

میترسم در کوچه پس کوچه های این راه بی انتها

درست در همان لحظه که برای یکی شدنمان تنها یک قدم مانده ،

دوام نیاورم

حس میکنم قدمهایم بی حاصل و این راه بی انتهاست

میترسم

از جاده های دور دست میترسم

از جاده خاکی هایی که به تو ختم میشوند

از تمامی تابلوهای راهنما

از چراغ ها

نشانه ها

میترسم

میترسم این جاده که تمام شود

من نیز تمام شوم

بگو تا رسیدن به دستهای تو

چند فرسخ و چند برزخ دیگر راه مانده ؟

بگو

یا علی

ما زین جهان از پی دیدار می رویم ،  

از بهر دیدن حیدر کرار می رویم ،  

درب بهشت گر نگشایند به روی ما ، 

 گوییم یا علی و ز دیوار می رویم

 

 

نشد امشب پیشم باشه . فکر میکردم عید کنار همیم . ولی به قول خودش هرچیز که بخوام که شاید نشه . راست میگفت . اگه میتونست می اومد . 

اما کاش بود

 

دل گفت وصالش به دعا باز توان یافت  

 

عمریست که عمرم همه در کار دعا رفت