روزانه های من

مینویسم تا گریه نکنم ...

روزانه های من

مینویسم تا گریه نکنم ...

باران

هوا سرد است

باران که میبارد میتوان روی بخار پنجره اتاقم بازهم برایت یادگاری بکشم

شکل قلبی که از وسط به دو نیم شده

نیمی از آن من

و نیمی را به تو میبخشم

میدانی قلبهای دو نیم شده تنها با یک چیز پیوند میخورند ؟

اه چه میگویم

اصلا بگذار این شیشه را پاک کنم

اصلا بگذار پنجره را باز کنم

بگذار باران بیاید داخل اتاقم

بگذار خیس خیسم کند

تا به حال خیس خیس شده ای ؟

میدانی چه لذتی دارد وقتی تمام وجودم از سرما میلرزد ؟

من یکبار خیس خیس شده ام

زیر بارانی که نابهنگام باریدن گرفت

یادش به خیر نباشد آن شب

همان شب را میگویم که میخواستی برایم غزل خداحافظی بخوانی

پشت همان کوچه های نیمه تاریک

من آن کوچه ها را اصلا دوست ندارم

اما باران را هنوز دوست دارم

میدانی چرا ؟

یادش بخیر روز یکی شدنمان را

همان صبح قشنگ پیوند

همان صبحی را میگویم که با کلماتی چند من و تو تا ابد مال هم شدیم

آن روز هم باران بارید

شاید اینبار آسمان از شوق میگریست

مثل اشک شوق من

من باران را دوست دارم

خیس شدن را

تازه شدن را

یکی شدن را

سیه مژگان من

دلم برای تاب مژگانت بیتاب است  

امتحان کن

هراسان نباش

دستهایت را که تا خدا بالا ببری

پر از عطر یاس و سیب قرمز خواهد شد

باور نداری ؟

امتحان کن

هیچ و هیچ

هیچکی هیچی نگه 

هیچکی از هیچکی گله نکنه 

هیچکی از هیچکی هیچی نخواد 

 

من میخوام  ازت  

 

جون من بزار این یکی به کام من بشه  

هیچی نگو  

 

 

شاعر میگه : دنیا همه هیچ و کار دنیا همه هیچ / ای هیج برای هیچ در هیچ مپیچ‌!!!!

« تو مرا برای خودت میخواهی  

و من هم تو را برای خودت  

اگر ضمیر  من حذف شود  

اتفاقی نمی افتد  

کجای این عشق است ؟! » 

 

راستی اگر ضمیر من حذف بشه از کل دنیا چقدر خوبه نه ؟ 

منهم میخوام حذف بشم 

کاش دنیا یه دکمه دلیت داشت اونوقت روی خودم راست کلیلک میکردم و ترق !

 

خاک اگر که سوخته  

                         

                       نقش گلابدان چه شد ؟ 

 

ظالم

ظالم تر ها همیشه سالم تر بوده اند

چه راست گفته این این را

تسلیم

دلم هوای باریدن دارد

آسمان زندگی من نیز ابریست

گاهی طوفانی هم میشود

و گاهی سرد سرد

دستان تو دیگر گرمی بخش روزهای سرد من نیست

و آغوش تو دیگر جز طاعت شبانه، مفهومی برایم ندارد

من عشقم را گم کرده ام

میان تمام آن چهره های حق به جانبت

میان تمام اظهار فهمت

تو مرا اینگونه که هستم نمیخواهی

تو مترسکی میخواهی از آنچه که خود دوست میداری

دلسردم

از تو و از آنها که گفته بودن عشق چیز زیباییست

از آنها که با ادبیات بیانشان فریبمان دادند

از آنکه میدانست که نباید بشود و گفت بزارید بشود

تو پروانه شدن مرا ندیدی و هنوز از کرمی سخن میگویی که درون پیله تو گرفتار آمده بود

کاش بشکنی آن آیینه ای را که در آن فقط خودت را میبینی و به !چه زیبا میبینی

به برگشت نمی اندیشم

به سوختن و ساختن می اندیشم

به اینکه چه بسیار هستند عاشقانی چون من

که وقتی عشق را به بند زندگی خواستند همه چیز را از کف دادند

و این موضوعی نیست که روزی تمام شود

این از دست دادن ها سالها پیش از من و تو بوده

و سالها بعد از من و تو نیز در تاریخ زندگی بشر تکرار میشود

و من و تو نیز تکرار داستانهای تکراری هستیم

عشق را دیگر حس نمیکنم

شوق را دیگر نمیبینم

و زیبایی هایی که باید ببینم را نمیبینم

من مردم

و شاید اینگونه که پیش برویم تو را هم به مرگی راکد برسانم

گله ای نیست

شکایتی نیست زیرا قاضی و متهم یکی شده اند

از تو به درونم پناه میبرم

به همان خلوت همیشه زیبای درونم

به رویایی که در آن همه چیز بود

عشق بود

شور بود

هیجان بود

من بودم

تو بودی

مرد بود

همدم بود

دلم برای رویاهایم تنگ شده

آری

از تو به درونم پناه میبرم

و به سرگرمی های روزمره

به خنده های اجباری در وقت دیدن دوست

به فعالیت های زورکی سر کلاس

به خوش نشان دادن خود برای آرامش دیگران

من تسلیم این سرنوشت نا زیبا میشوم

سرنوشتی که خود با دست خود آنرا برای خود نوشتم

از کسی گله ای نیست

« من به این تسلیم می اندیشم ، این تسلیم درد آلود

من صلیب سرنوشتم را

بر فراز تپه های قتلگاه خویش بوسیدم...»

دلم هوای  تازه میخواهد  

هوایی برای نفس کشیدن 

برای تازه تر شدن 

برای رها شدن از تمامی نگرانی ها  

تو چقدر رهایی ؟ 

من از خودم رها شده ام 

دلم برای خودم تنگ شده 

کاش میشد خودم باشم و خودم

گاهی دلم میخواهد رها شوم 

از زمانی که در انم  

یا از زمانی که پشت تمام این ثانیه ها انتظارم را میکشد  

رها شدن حس خوبیست  

حس پوست اندازی را دارد  

حس دوباره متولد شدن  

حس دوباره مردن ! 

دوباره مردن هم خوب است  

از هزار بار مردن خیلی بهتر است  

دلم برای زنده شدن تنگ شده 

برای زنده ماندن 

بذای زندگی کردن 

برای اینکه رها باشم 

خودم باشم  

و از حصار اینهمه دغدغه خلاصی یابم  

من کجا هستم ؟

اینجا هوا هم حسابی قاطی کرده  

نمیدونم بارونیه  

ابریه ؟ 

یا شاید هم نیمه مهتابی ؟ 

آفتابی ؟ 

سرد / 

گرم؟ 

آهااااااااااااااااااااااااای به دادم برسین

عید مبارک

نمیدونم چی بنویسم  

یه عاشق دیوونه داره انتظار میکشه که زودتر دیونه تر بشه  

اخ که چقدر این عقربه ها بیرحمند  

وقتی دلت میخواد زود بگذرند نمیگذرند  

وقتی داره بهت خوش میگذره زود میدوند میرن ! 

ساعت ها این روزها با ما نمیسازند