روزانه های من

مینویسم تا گریه نکنم ...

روزانه های من

مینویسم تا گریه نکنم ...

جانم به فدایت

روزانه های من  

تو امدی

درست مثل همیشه

با نگاهی سرشار از عشق

کلامی لبریز از محبت

و دستانی پر از عطر یاس و اقاقی

میدانی آغوشت برای این دل خسته من

چه مامن ارامیست ؟

میدانی وقتی مرا سخت در آغوش میگیری و دستان نوازشگرت را

میان تار تار موهایم رها میکنی

مرا چگونه اسیر خود میسازی ؟

زیبا ترین لالایی شبانه

بیان احساسات توست وقتی ارام در گوشم زمزمه میکنی

تو راست گفته بودی

درد دل کردن یعنی این

و این یعنی من و تو در این درد سهیم میشویم

اندکی را تو

و اندکی را من به دوش میکشم

و اینگونه است که بار مشکلات در دل مانده

سبک میشود

و چون گفته میشود

دیگر فاسد نمیشود

و لزومی نیست  که روزی در جایی به یکجا آنرا بالا آورد

تا بوی تعفنش شامه  را بیازارد

تو لبریز از احساسی

احساسی که سخت آن را به دست اوردم

 و به اندازه همان سختی

نیک میدانم که جاودانه است

میدانی دلبر شیرین من

میدانی چه نعمت بزرگیست ، زمانی که در آغوش تو

تمامی مشکلات فراموشم میشود

و تمامی بدیهایی که در حق تو کرده ام

مرا شرمسار میسازد ؟

میدانی چه نعمتی است این آغوش تو

وقتی مرا با گرمای وجودت

به ارامش میرسانی

و من چون میدانم این آغوش تنها ،

جایگاه من بوده و خواهد بود ،

از محبت تو غرق در ارامش میشوم

شاید ندانی

شاید ندانی که من چقدر در آن لحظات زیبا

خدای خویش را شکر میگویم

و چقدر از ته دل تو را میستایم

و چقدر احساس غرور و خوشبختی میکنم؟

میدانی آیا ؟

کاش بتوانیم زودتر این فاصله های اندک را برداریم

و زیر یک آسمان کوچک ، که سقف خانه مان است

برای هم بالشی از دستان هم

و رو اندازی از عشق و محبت هدیه بیاوریم

میخواهم به جای زرق و برق زندگی

که این روزها هر دختری با خود به خانه بخت میبرد

من برق نگاه خود را برایت بیاورم

تا آنجا که از با من بودن

احساس شادابی و ارامش کنی

میخواهم برایت همسری باشم

آنگونه که تو دوست میداری 

و میدانم تو میخواهی من خودم باشم

همان خود لبریز از طراوت

که صبحها همگام با خورشید برایت طلوع کنم

نور و تازگی خود را به تو هدیه کنم

و تو هم همچون ماه

تیرگی آسمان شبهایم را

غرق در نور و بوسه کنی

من و تو چه زیبا ما میشویم

دوستت دارم

و میخواهم درکنارت بمانم

امده ام که بمانم

امده ام که دوستت بدارم

آمده ام که زندگی کنم

یک بار خواب دیدن تو به تمام عمر می ارزد. 

پس نگو!... نگو که رویای دور از دسترس خوش نیست، قبول ندارم! 

گرچه به ظاهر جسم خسته است ولی دل دریایی ست، تاب و توانش بیش از اینهاست. 

دوستت دارم و تاوان آن هر چه باشد... باشد! 

دوست خواهم داشت بیشتر از دیروز، باکی ندارم از هیچکس و هر کس که تو را دارم عزیز 

 

پسورد

 

دونستن یا ندونستن چند تا رقم چقدر میتونه ادمو ازار بده  

خیلی جالبه 

 

چه راحت ادم بی اعتماد  میشه  

افکار درست یا غلط نمیدونم  

فقط میدونم آزارم میده که نمیدونم  

نمیدونم

 

 

درکم نکرد

یک ماه و نیم گذشت و من مستقیم و غیر مستقیم کمک خواستم

ولی اینگار خیلی جدی گرفته نشدم

باید خودم دست به کار بشم

شاید بتونم پیدا کنم

هم  برای روحم

هم برای جسمم

چگونه جبران خواهی کرد ؟

 

فاصله بین عشق و نفرت

مثل فاصله بین اکنون است و ثاینه ای دیگر

همیشه از فاصله ها گریزان بودم

از فاصله هایی که ذره ذره عشق را در وجودم کمرنگ تر کرد

از فاصله هایی مثل اذر ماه88 تا اسفند ماه 88

از فاصله هایی مثل تیر ماه88 تا اذر ماه 88

راه زیادیست نه ؟

ولی من تمامی این روزها را با پاهای برهنه و زخمی دردناک پیمودم

نمیدانم چرا

فاصله ها همیشه در زندگی من و تو بوده

میبینی

اینها همه عمر بر باد رفته من است

تو کدامین خاطره تلخ را برای من جبران خواهی کرد ؟

چقدر با تو خاطره کم دارم

خاطره ی ان شب بارانی که التماست کردم

زیر آن باران سرد

التماست کردم که بیایی و دل مرا از هرجا که گرفته ای پس دهی

و تو ترسیدی

و بی شهامت امدن

و بی شهامت گفتن رفتی

و من از ترس ابروی خویش

تمام سیاهی هارا  به جان خریدم

تو چگونه جبران خواهی کرد ؟

عمر بر باد رفته ام را ؟

آن من تباه شده ام را ؟

آن زیبایی به آتش کشیده ام را ؟

بگو چگونه جبران خواهی کرد ؟

خاموش

 

دوست دارم همه چیز خاموش شود

من خاموش شوم

تو خاموش شوی

این فروغ اندکی که در سیاهی زندگی ام سو سو میزند

 خاموش شود

دوست دارم چشهایم را بر بندم

از این حصار بی محتوایی

از این منی که من نیست

از این جسد که متعفن و پوسیده است

از این خاموشی پر صدا

میتوانی برهانی ام؟

از این قفس 29 ساله

از این استخوانهایی که " من, من "در آن گرفتار شده ؟

سکوت نکن

دلم هوای فریاد دارد

تا رها کنم خود را

تا خاموش کنم این فانوس بی رمق عمرم را

بگو تا بدانم

"تا سحرگاه بهشتت ، چند فرسنگ انتظار مانده است ؟"

منقول

 

دستی که زخم میزند نا پیداست

زخم اما مانند طلوع آینه در صبح است

شاید تن به تیغ دوست سپردن

راهی به سوی تو ست

دستی دیگر

دوستی دیگر

و زخمی دیگر

قاصدک

 

کاش قاصدکی بودم

رها از هر زمان و زمینی

بی وابستگی و بی دغدغه

رها از این واژه های ضمخت بی معنی

کاش اندکی سبک تر بودم

انقدر سبک که میشد تا اوج پر بگیرم

به انجا که در اسمانش

هیچ وقت ابر باران زایی نبارد

به انجا که غروبهایش

مرا به یاد انتظار نیاندازد

به انجا که طلوعش

درد زنده بودن را به یادم نیاورد

به انجا که لالایی مادرانش

آواز غصه هایش نباشد

انجا که شبهایش از سکوت و تاریکی اثری نباشد

از همان سکوت کشنده ای که تقدیر تورا به ان میخواند

میگریزم از تمامی این واژه ها

کاش اندکی از نو سبز شوم

جوانه بزنم

و به بار بنشینم

کاش اندکی تند تر

یا کند تر

بزرگ میشدم

از این عقربه های سیاه بی معنی بیزارم

دستهای بیقرار

 

 روزانه های من

دستهایم امروز برای دستهای تو بی قراری میکنند  

و دلم در انتظار دیدن تو باز ثانیه شماری میکند  

گاهی حس دوست داشتنت چنان مرا از خودبیخود میکند 

 که تاب و توانم را از کفم می رباید  

و تو دوری از من 

و من از دست هایت فرسنگ ها فاصله دارم 

میدانم این فاصله ها  

هرچقدر که زیاد باشند  

دلهایمان را از هم دور نخواهد کرد  

تو با لبخندی  

باز خواهی امد  

و من با بوسه ای  

باز پذیرای مهربانی هایت خواهم شد  

تو با اغوشی گرم  

باز مرا زنده خواهی کرد  

و من با اشک های شوقم  

دشت خوبیهایت را ابیاری خواهم کرد  

دلم برایت سخت دلتنگ است  

غصه دل

کاش میشد خیلی چیزهارو برگردوند

کاش میشد بعضی ادمها یه کمی جز دماغ خودشون یه چند سانت اونطرف تر رو هم میدیدند .

کاش میشد بفهمن با دیگران چیکار کردند و میکنند

کاش میشد بفهمن با این راهی که پیش گرفتند هیچی درست نمیشه

امشب با هم نبودیم . بخاطر خودخواهی یک زن

بخاطر اینکه خودشو راحت کنه نه خرجی نه مهمونی دادنی نه کادویی نه هیچی . فرداها که همه چیز خوب شد خانم خانما باید بیاد و بگه منهم حقی دارم از زندگی پسرم !

من برای خودتون گفتم وگرنه شما خوش باشین ماهم خوشیم !

اره

فرداها که  این سختی ها مارو از شوق خیلی چیزها انداخت و دیگه حوصله جنگیدن نداشتیم و با هزار قرص و دارو و ارامبخش زندگی رو شروع کردیم خانم خانما میدونم دو قرت و نیمش هم باقیه و بقیه هم بهش حق میدن .

چون فقط اونه که توی زندگیش سختی کشیده ما همه در رفاه کامل و در مال و منال غلط میخوریم !

خدا بده شانس !

حلالش نمیکنم و از خدا میخوام هیچ وقت رنگ ارامش رو توی زندگیش نبینه این زن خودخواه

غصه هاش به اندازه شب یلد ا طولانی باشه انشالله