روزانه های من

مینویسم تا گریه نکنم ...

روزانه های من

مینویسم تا گریه نکنم ...

روزهای عمر من و تو می آیند و میگذرند 

باور کن عشق حرف تازه ای نبود  

برای یک عمر با هم بودن، گاهی چشم بر بستن لازم است

منتظرم که بیایی

این ساعت ها خیلی کند میگذرند 

وقتی میدانم از راه می ایی و با یوسه ای مرا از نو ، تازه میکنی  

این ساعت ها خیلی دیر میگذرند 

وقتی میدانم وقتی به خانه بیایی لبخندی در گوشه لبت نقش بسته و با مهربانی به من سلام خواهی داد 

تمام روز را به انتظار دیدن دوباره ات میگذران 

و به آغوشی فکر میکنم که فقط برای من گرم است  

به دستانی که با مهر گونه هایم را مینوازد  

و به بوسه هایی که سردی پاییز را برایم تابستان میکند