-
منقول
دوشنبه 18 بهمن 1389 01:12
در آستانه ی مسجدالحرامی .یک صحن وسیع و در وسط یک مکعب خالی و دیگر هیچ. ناگهان بر خود می لرزی !حیرت ،شگفتی اینجا هیچ کس نیست هیچ چیز نیست ..حتی چیزی برای تماشا!یک اطاق خالی!همین! احساساتت بر روی پلی قرار می گیرد از مو باریکتر . سنگهای سیاه و خشن بر روی هم چیده و جرزش را با گچ ،نا هموار و ناشیانه بند کشی کرده و دیگر...
-
نمیدانم چیست
دوشنبه 18 بهمن 1389 00:44
دوست دارم از این خواب بیدار شوم از این خواب آشفته ی نا مفهوم از این کابوس های شبانه از این دغدغه های روزانه از این هراس های عصرانه نمیدانم به کجا باید پناه برم نمیدانم کدامین دخیل دلخستگی را بر قفسه ی این سینه ی سوخته ام بر بندم یک حسی درونم سو سو میزند حسی گنگ که گاهی میدانم به اشتباه مرا میرنجاند میدانم فردا که هنوز...
-
برای خواهرم
شنبه 16 بهمن 1389 20:08
خوشبخت کردن خوشبخت شدن خوش فکر کردن خیلی سخته بدونی و ببینی یکی از نزدیکترین کسانت داره دستی دستی خودشو توی چاه میندازه و نتونی کاری براش بکنی . خیلی سخته بدونی کسی داره بد جوری تیشه به ریشه لحظاتش میزنه ولی کاری از دستت بر نیاد خیلی سخته بدونی و نتونی کاری بکنی واقعا چرا بعضی ادمها اینجور کور و کرند ؟ چرا نمیخوان...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 12 بهمن 1389 20:48
از عشق فقط وصل و رسیدن خوش نیست عشق است و همین لذت دیدار و دگر هیچ
-
جانم به فدایت
یکشنبه 12 دی 1389 20:32
تو امدی درست مثل همیشه با نگاهی سرشار از عشق کلامی لبریز از محبت و دستانی پر از عطر یاس و اقاقی میدانی آغوشت برای این دل خسته من چه مامن ارامیست ؟ میدانی وقتی مرا سخت در آغوش میگیری و دستان نوازشگرت را میان تار تار موهایم رها میکنی مرا چگونه اسیر خود میسازی ؟ زیبا ترین لالایی شبانه بیان احساسات توست وقتی ارام در گوشم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 11 دی 1389 00:01
یک بار خواب دیدن تو به تمام عمر می ارزد. پس نگو!... نگو که رویای دور از دسترس خوش نیست، قبول ندارم! گرچه به ظاهر جسم خسته است ولی دل دریایی ست، تاب و توانش بیش از اینهاست. دوستت دارم و تاوان آن هر چه باشد... باشد! دوست خواهم داشت بیشتر از دیروز، باکی ندارم از هیچکس و هر کس که تو را دارم عزیز
-
پسورد
جمعه 10 دی 1389 23:44
دونستن یا ندونستن چند تا رقم چقدر میتونه ادمو ازار بده خیلی جالبه چه راحت ادم بی اعتماد میشه افکار درست یا غلط نمیدونم فقط میدونم آزارم میده که نمیدونم نمیدونم
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 10 دی 1389 23:41
درکم نکرد یک ماه و نیم گذشت و من مستقیم و غیر مستقیم کمک خواستم ولی اینگار خیلی جدی گرفته نشدم باید خودم دست به کار بشم شاید بتونم پیدا کنم هم برای روحم هم برای جسمم
-
چگونه جبران خواهی کرد ؟
جمعه 10 دی 1389 22:07
فاصله بین عشق و نفرت مثل فاصله بین اکنون است و ثاینه ای دیگر همیشه از فاصله ها گریزان بودم از فاصله هایی که ذره ذره عشق را در وجودم کمرنگ تر کرد از فاصله هایی مثل اذر ماه88 تا اسفند ماه 88 از فاصله هایی مثل تیر ماه88 تا اذر ماه 88 راه زیادیست نه ؟ ولی من تمامی این روزها را با پاهای برهنه و زخمی دردناک پیمودم نمیدانم...
-
خاموش
جمعه 10 دی 1389 00:30
دوست دارم همه چیز خاموش شود من خاموش شوم تو خاموش شوی این فروغ اندکی که در سیاهی زندگی ام سو سو میزند خاموش شود دوست دارم چشهایم را بر بندم از این حصار بی محتوایی از این منی که من نیست از این جسد که متعفن و پوسیده است از این خاموشی پر صدا میتوانی برهانی ام؟ از این قفس 29 ساله از این استخوانهایی که " من, من...
-
منقول
پنجشنبه 9 دی 1389 19:11
دستی که زخم میزند نا پیداست زخم اما مانند طلوع آینه در صبح است شاید تن به تیغ دوست سپردن راهی به سوی تو ست دستی دیگر دوستی دیگر و زخمی دیگر
-
قاصدک
پنجشنبه 9 دی 1389 19:10
کاش قاصدکی بودم رها از هر زمان و زمینی بی وابستگی و بی دغدغه رها از این واژه های ضمخت بی معنی کاش اندکی سبک تر بودم انقدر سبک که میشد تا اوج پر بگیرم به انجا که در اسمانش هیچ وقت ابر باران زایی نبارد به انجا که غروبهایش مرا به یاد انتظار نیاندازد به انجا که طلوعش درد زنده بودن را به یادم نیاورد به انجا که لالایی...
-
دستهای بیقرار
جمعه 3 دی 1389 17:01
دستهایم امروز برای دستهای تو بی قراری میکنند و دلم در انتظار دیدن تو باز ثانیه شماری میکند گاهی حس دوست داشتنت چنان مرا از خودبیخود میکند که تاب و توانم را از کفم می رباید و تو دوری از من و من از دست هایت فرسنگ ها فاصله دارم میدانم این فاصله ها هرچقدر که زیاد باشند دلهایمان را از هم دور نخواهد کرد تو با لبخندی باز...
-
غصه دل
چهارشنبه 1 دی 1389 00:45
کاش میشد خیلی چیزهارو برگردوند کاش میشد بعضی ادمها یه کمی جز دماغ خودشون یه چند سانت اونطرف تر رو هم میدیدند . کاش میشد بفهمن با دیگران چیکار کردند و میکنند کاش میشد بفهمن با این راهی که پیش گرفتند هیچی درست نمیشه امشب با هم نبودیم . بخاطر خودخواهی یک زن بخاطر اینکه خودشو راحت کنه نه خرجی نه مهمونی دادنی نه کادویی نه...
-
آغوش بگشا
جمعه 26 آذر 1389 22:27
یادش بخیر میان تمامی لحظه های بی تو بودن شوقی در درونمان سو سو میزد مثل روشنایی اندکی میان تاریکی بزرگ یک شب بود برای رسیدن به دستهای تو تمامی جاده های انتظار را قدم به قدم دویدم و گام به گام جستجو کردم برای رسیدن به دستهای تو تمامی اطلسی ها را به مهمانی نور و آینه دعوت کردم و بعد از نشیب های بسار و فرازهایی بس سخت و...
-
باور کن
جمعه 26 آذر 1389 00:40
از هر چه که بگریزم از عشق تو توان گریختنم نیست گرچه این روزها اندکی رها جو شده ام اما بدان همچنان ضوق اسارت در این حصار با تو بودن را دل دل میکنم باورم کن باور کن این ثانیه های گنک را که تلنگوری است بر گذشته های بر باد داده ام گذشته همه چیزش که خط خطی نبود باید که از لابلای تقویم ها روزهای خوش با هم بودن را دوباره...
-
نمیدونم چیکار کنم ؟
پنجشنبه 25 آذر 1389 02:36
این پرده های ضمخت کدورت دستهایی ضمخت میخواهد تا اندکی از اسمان تیره زندگیمان کنار زده شوند من با کدامین سر انگشتان برایت از شوق امدنت بنویسم ؟ نگاه کن ؟ انگشتهایم در ماتم از دست دادن لحظه هایم هر روز مشقی از غم مینویسند و کلمات در سوگ از دست دادن عشقی که روزی وجودم را گرمی بخش بود به مصیبت نامه ای بدل شده اند دیگر...
-
شب - سکوت - تنهایی
جمعه 19 آذر 1389 23:55
یه زمانی چقدر شب و سکوت و تنهایی رو دوست داشتم ولی حالا از شب و از سکوتش و از تنهاییش میترسم خدایی ما ادمها تکلیفمون حتی با خودمون هم روشن نیست !
-
زود دیر میشود
چهارشنبه 17 آذر 1389 13:10
یادت هست شیرین من چه روزهایی را برای رسیدن به دستان تو دل دل میکردم یادت هست من پر از نیاز بودم و تو سراسر ناز اینک دستان تو در دستم گره خورده و تو که عاشق شدن را گریزان بودی گرفتار شده ای میگیویی دوستم داری و من هنوز در ناخودآگاه ضمیر سوم ضخث مفرد از خود میپرسم " به راستی او دوستم دارد ؟" از خود میپرسم...
-
بهانه ای برای ترسیدن
سهشنبه 16 آذر 1389 22:51
این روزها هرچیزی بهانه میشود برای دلتنگ تر شدن برای گله کردن از تو برای دورتر شدن این ثانیه های خاکستری را دوست ندارم مرا میترسانند از با تو بودن از بی تو بودن هردو به یک اندازه میترسم کاش لحظه هایم رنگی دیگر به خود بگیرند رنگ سفید صلح ابی آسمانی یا سبز ارامش میترسم از سیاهه های نا نوشته ی تقدیر میترسم
-
ترس
دوشنبه 15 آذر 1389 22:12
میترسم میترسم در کوچه پس کوچه های این راه بی انتها درست در همان لحظه که برای یکی شدنمان تنها یک قدم مانده ، دوام نیاورم حس میکنم قدمهایم بی حاصل و این راه بی انتهاست میترسم از جاده های دور دست میترسم از جاده خاکی هایی که به تو ختم میشوند از تمامی تابلوهای راهنما از چراغ ها نشانه ها میترسم میترسم این جاده که تمام شود...
-
یا علی
پنجشنبه 4 آذر 1389 01:02
ما زین جهان از پی دیدار می رویم ، از بهر دیدن حیدر کرار می رویم ، درب بهشت گر نگشایند به روی ما ، گوییم یا علی و ز دیوار می رویم نشد امشب پیشم باشه . فکر میکردم عید کنار همیم . ولی به قول خودش هرچیز که بخوام که شاید نشه . راست میگفت . اگه میتونست می اومد . اما کاش بود
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 1 آذر 1389 23:43
دل گفت وصالش به دعا باز توان یافت عمریست که عمرم همه در کار دعا رفت
-
خسته ی خسته
شنبه 29 آبان 1389 22:53
دلم از این آب و هوا گرفته است از این هوای همیشه ابری و سرد راستی چگونه میشود روزی بهار را با چشمان خویش ببینم ؟ میگویند زندگی ات که بهاری شود همه چیز زیبا تر خواهد شد من زیبا تر خواهم شد تو زیبا تر خواهی شد و حتی لحظه های با هم بودنمان زیباتر خواهد شد این ابر تیره ای که در آسمان زندگی ام سایه افکنده میخواهم روزی خرابش...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 12 آبان 1389 22:31
نمیدونی چقدر دلم برات تنگ شده امشب بیشتر از هرچیزی به اغوش گرمت نیاز دارم به آغوشی که اولین بار به روی من و تا اخر عمر هم مال منه دلم برای نوازش کردنت برای لبخندهات و بوسه هات تنگ شده عزیز دلم امشب حرفی زدی که منو خیلی به فکر برد . گفتی چرا هر کاری میکنی .... من چه خودخواه و چه یک بعدی این روزها رو میگذرونم میخوام...
-
خدایا
چهارشنبه 12 آبان 1389 22:22
خدایا نمیدانم چرا اینگونه گشته ام سرگشته ای حیران وا مانده ای ویران به همسرم ارامش و به من نیز اسایش به نا زیبایی های زندگیمان ارایش و به علف های هرز باغچه زندگیمان پیرایش عطا کن خدایا عشق مرا در دل او و عشق او را در دل من دو صد چندان کن چنان که بیشتر از همیشه یکی شویم و مشکلات زندگی را یکی یکی از پای بیافکنیم خدایا...
-
عشق و آزار
دوشنبه 10 آبان 1389 19:45
وقتی که بال پروازش را شکستم وقتی برایش قفسی به رنگ سیاه تردید شدم هیچ نفهمیدم که تاوان لحظه لحظه های عمری که از او تباه کردم تنهایی سخت و بزرگ همیشگی ست اینک در انتظار معجزه ای نشسته ام در انتظار بارانی که تمام این کدورت ها را بشوید در انتظار بارانی که ببارد و کابوس وحشتناک این روزها را از ذهن و دل هردویمان بشوید اما...
-
دلخوشی های بیهوده
چهارشنبه 5 آبان 1389 22:12
دیری نگذشت که دانستم انسانها چرا به دلخوشی های گذرا و بیهوده بیهوده دل میبندند و دلشادند این روزها من نیز همچون انسانهای دگر شده ام به حساب بانکی دلخوش میکنم به دوختن لباسی برای خود دل خوش میکنم به کم کردن وزن بی روحم دل خوش میکنم به این امدن ها و رفتن های تو به خوردن شام کنار رودخانه سیاه که یک شب برایم خاطراتی خوش...
-
باران
چهارشنبه 5 آبان 1389 22:10
باران که ببارد باز خیس خواهم شد از خیال خشک تو به خودم قول داده ام دیگر چتری را تاج سر خود نکنم میخواهم خیس شوم خیس خیس خیس تا انجا که از بند بند دلم آب بچکد و تو میان اینهمه خیس شدن ها سرخی خون دلی را که خورده ام نبینی میخواهم خیس شوم بند بند دلم را باران فرا گیرد تا سردی قطراتش آبی باشد بر آتش درونم تو که نمیدانی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 14 مرداد 1389 20:24
دلتنگم و هیچ چیز ارامم نمیکند از این لحظه های گنگ خاکستری بیزارم از این گذران عمری که دوستش نمیدارم از این خوابیدن ها و بیدار شدن هایی که هیچ هدفی را دنبال نمیکند از این سلام و علیک هایی که سردند از این لباسی که بر تن کرده ام از این نام انسانی که بر دوش میکشم از این روزها بیزارم