-
شنبه
شنبه 1 تیر 1392 15:56
شبمان په پایان رسید بدون کوچکترین نوازش سرانگشتانت بدون کوچکترین نفس گرمی که بر پیشانی ام بوسه زند و روزی دیگر آغاز کردیم بدون هیچ بوسه ی گرمی بی هیچ سلام گرمی بی هیچ سفره ای که دورش بنشینیم و بروی هم لبخند زنیم اینجا هوای دلمان سرد سرد است اری زندگی به من آموخت تا هرگز عشق را به بند زندگی نکشانم آموخت تا هرگز لب به...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 1 تیر 1392 02:30
وقتی دستانت را از من دریغ میکنی وقتی آغوش گرمت برای من گشوده نمیشود وقتی تمامی روز جمعه را سکوت میکنی دلم از هرچه عاشقیست میگیرد کاش هنوز یکدیگر را درک میکردیم ... کاش ...
-
روزهای خاکستری
دوشنبه 13 خرداد 1392 16:39
دلم از همیشه گرفته تر است اینگار کسی فریادهای خاموش مرا نمیشنود از همه بریده ام حتی از خدای خویش نای ماندن ندارم و توان رفتن هم در من نیست چه کنم ؟ چه کنم که چشمهای کسی هنوز عاشقانه دوستم دارد چه کنم که امید نا امیدی کسی شده ام خدایا به من استقامت بده این روزها از درون تهی شده ام
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 28 اسفند 1391 20:30
این روزها گنگ شده ام از این سرنوشت بی سر هرچه میخواهیم نمیشود هرچه میخوانیم نمیبیند ...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 16 مهر 1391 17:40
روزگار عجیبیست اندکی دلتنگی اندکی شادی اندکی نگرانی اندکی بی انگیزگی انگار همه چیز با هم آمیخته شده سپاس و ناسپاسی خدایا رهایم کن از این اضطراب بی معنا
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 17 فروردین 1391 13:21
عجب صبری خدا دارد ...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 30 بهمن 1390 17:32
خدایا بابت تمام چیزهای خوبی که به من دادی شکرت میکنم بابت هرچیزی که خواستم و به صلاحم نبود و ندادی شکرت میکنم بابت چشمایی که خوبیها و نعمتهاتو میبینند شکرت میکنم بابت چشکهایی که نداشته هارو نمیبینند شکرت میکنم خدایا کمکم کن زندگی مشترکمون روز به روز شیرین تر و پر از یاد تو باشه
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 17 دی 1390 11:25
چه پر شتاب چه بی امون میچرخه این چرخ زمون
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 19 اردیبهشت 1390 03:02
نمیدانی چقدر بیتاب آغوش تو ام همانجا که همیشه میگفتی فقط و فقط جای من است مثل سرزمین فدک ، کویر سینه ات را از من گرفتی سخت است اما باید باور کنم که دیگر نیستی سخت است اما باید باور کنم که به همین سادگی همراه خود را خاموش کردی به سادگی خاموش کردن گوشی همراهت سفری سخت در پیش دارم نمیدانم چگونه بی تو تاب اورم سخت است اما...
-
میترسم
دوشنبه 19 اردیبهشت 1390 02:25
او از جنس بر تر است و من از جنس ضعیف او قوی تر از من است او میتواند هرکاری را به بهترین نحو انجام دهد مثلا زنی را به نام خود کند و آنرا همچون کالایی در گوشه ای بیاندازد و بگذارد زندگی آن زن همچون کسانی که زخم بستر میگیرند سیاه و تباه شود تاریخ مصرف این زن که تمام شود او میتواند با خواندن جمله ای کسی دیگر را به پهلو...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 18 اردیبهشت 1390 02:19
امده بودم تا محرم اسرار او باشم تا همدم تنهایی ها و ارامبخش زندگی اش باشم امده بودم تا روی تمامی عیبهایش جامه ای از خوبیها بپوشانم تا کسی بر او خرده مگیرد امده بودم تا شریکش باشم شریک شادی و ها و غصه ها میخواستم گرمی دستانم گرما بخش دستان او باشد و شوق نگاهم ، شوق امدن او به خانه مان باشد ببین چه کردی ؟ حالا هر روز...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 17 اردیبهشت 1390 20:12
گرچه تنهایم اما هنوز نام کسی در شناسنامه ی چندین برگه ای ام جا مانده است نه به خود نه به دیگری اجازه همدردی نخواهم داد اینجا می آیم تا برای دل خود بنویسم بنویسم تا شاید اندکی ارام گیرم مینویسم تا شاید دردهایم اندکی از دل خسته و زخمی ام کم شود نه نیازمند دلسوزی هستم نه تمنای همدردی دارم گوشم از همدردی و فهم و درک...
-
یا زهرا
جمعه 16 اردیبهشت 1390 23:51
مادر جان ؛ امشب با دلی از همیشه دلتنگ تر برای تو مینویسم برای تو که مادر عالمیانی و من از سلاله ی نام تو . مادرم ؛ دلتنگ و هیچ کسی نیست تا ارامم کند هیچ کسی نیست دتی نوازشگر برویم بکشد تا درهایم اندکی التیام یابد از تو یاد گرفته بودم چگونه زندگی کنم از تو یاد گرفته بودم که دین و ایمان من در گروی محبت به اوست از تو یاد...
-
دلتنگم
جمعه 16 اردیبهشت 1390 22:46
یه شبهایی وقتی خیلی دلم میگرفت یه جایی بود که فقط و فقط اونجا اروم میشدم یه جایی که مطمئن بودم فقط و فقط جای خودمه یه شبهایی بود وقتی ازش دلگیر میشدم فقط و فقط به خودش پناه میبردم مثل یه بچه کوچولو که توی آغوش مادرش جا خوش میکنه تا غصه هاش یادش بره منهم فقط و فقط اونجا جا خوش میکردم درست مثل یه بچه ی کوچولو سرمو...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 14 اردیبهشت 1390 23:36
باید زین پس تمامی دریاها را نیز از یاد ببرم تمامی زیبایی هایی را که روزی در کنار تو دوستشان داشتم من به این سادگی از دفتر زندگی ات تمام شدم میدانستم روزی رهایم خواهی کرد میدانستم تمامی حرفهایت فقط فریبی عاشقانه بود کاش یادمان باشد روی هیچ دیواری یادگاری ننویسیم وقتی میدانیم نخواهیم ماند دیوارها هم احساس دارند مثل دل...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 14 اردیبهشت 1390 13:31
حق نداشت اینکارو بکنه حق نداشت سفر منو کنسل کنه باشه دنیا همیشه یه جور نمیمونه با اینکارش منو بیشتر از خودش روند بیشتر ازش بیزار شدم مهرم که عندالمطالبه بود اون خدا سرش میشد ؟ میدونست که میخوام برم پس اونهم از وظیفش سر پیچی کرد عندالمطالبه نه عندالحس نه عنداللجبازی نه عندالتشخیص مصلحت نظام ! دیگه بازی شروع شد امروز...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 13 اردیبهشت 1390 22:53
این روزها برام مثل یه کابوس میمونه ما به کجا رسیدیم ؟ به جایی که دادگاه باید بین ما قضاوت کنه و سرانجام مارو اون معلوم کنه نتونست خودش گند زد به همه ی تلاش های خودش گند زد به تمام تلاش های من به عشقم به عشقش این روزها مهمتر از هر سوالی این برام سواله که چرا لحظه اخر ؟ چرا درست مثل مادرش باید لحظه آخر همه چیزو خراب کنه...
-
که برون در چه کردی که درون خانه آیی
سهشنبه 13 اردیبهشت 1390 18:00
هرچیز لیاقت خاص خودشو میطلبه ماهم لایق این سفر نبودیم لباس سفید احرام رو میزارم کنار لباس سفید آخرتم .و یا شاید کنار لباس سفید بخت ! ناراحت نیستم چون از اول میدونستم اخرش چی میشه امان از آدمهایی که نمیتونن تصمیم بگیرن خدایا : بشر کاره ای نیست برای حل یا فسخ این سفر معنوی من از خودت میخوام هر زمان منو لایق این سفر...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 12 اردیبهشت 1390 04:35
این شبها چرا تموم نمیشه نمیتونم بخوابم خسته شدم خدایا کمکم کن
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 12 اردیبهشت 1390 00:48
دستی که زخم میزند ناپیداست زخم اما عریان تر از طلوع آینه در روز است شاید تن به تیغ دوست سپردن راهی به سوی توست ... دوستی دیگر ؛ دستی دیگر ؛ و زخمی دیگر ... خدایا نمیدونم چرا و به چه جرمی اینجوری شد یادمه سالها پیش نمیخواستم برای اومدن در خونه تو گامی بردارم تا یه روز با کسی بیام سراغت که تکمیل کننده دین و ایمانم باشه...
-
احرام
یکشنبه 11 اردیبهشت 1390 20:46
لباس سفید احرام لباس سفید عروسی لباس سفید اخرت چقدر دنیای اینها متفاوت است اما یک جهت دلم گرفت بغض راه نفسم را بسته است سالها در انتظار رفتن به این سفر معنوی را داشتم خدا مارا خواست چرا ما خدا را نخواهیم؟ کدام مهمانی را به چه بهانه ای باید رد کرد ؟ چقدر آرزوی این را داشتم که مثل دو کبوتر عاشق در شروع زندگی با هم پا به...
-
مناجات
سهشنبه 6 اردیبهشت 1390 20:13
خدایا چنان دلم گرفته است که نمیدانم به کجا پناه برم نه آغوشی را می یابم که پناه خستگی ها یم باشد نه دل بوسه هایی که مرحم دلتنگی هایم الهی چنان دلخسته و ملولم که توان درد دل گفتن ندارم تمامی درهای عالم به رویم بسته شده گویی از لحظه لحظه های زمان برایم درد و رنج میبارد معبودا اینچنین زندگانی را توان ادامه ام نیست یا...
-
وای بر نیمه شبی...
دوشنبه 5 اردیبهشت 1390 01:42
«وای از نمیه شبی که بیدار شوم ؛ تو را بخواهم و خود را در آغوش دیگری بیابم .... » یک نفر آمد قرارم را گرفت برگ و بار و شاخسارم را گرفت چهار فصل من بهار بود، حیف باد پاییزی بهارم را گرفت اعتباری داشتم در پیش عشق با نگاهی، اعتبارم را گرفت عشق یا چیزی شبیه عشق بود آمد و دار و ندارم را گرفت ------------------------ دل...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 اردیبهشت 1390 00:20
دلم برای نگاه های عاشقانه تنگ شده برای هیاهوی دیدن تو برای تمامی لحظاتی که انتظار میکشیدم تا از راه برسی دلم برای تمامی آینه هایی که به شوق دیدار تو روبرویشان می ایستادم تنگ شده دلم برای روزگاری که من - من بودم تنگ شده کاش هرگز عشق را بر زبان نمی اوردم کاش هرگز راز درونم را به تو نگفته بودم کاش هرگز عاشق نمیشدم کاش...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 2 اردیبهشت 1390 22:35
چقدر زندگی بی تو آسان است تو که نیستی انگار ارمشی عمیق مرا فرا میگیرد دیگر از انهمه تحقیرها خبری نیست از انهمه احساس پوچ بودن - مصرف کننده بودن خبری نیست میتوانم اموخته های خود را برای مخارج روزانه نه بلکه برای اثبات وجود خویش در بین اینهمه مردم بکار بگیرم تو که نیستی انگار باری از دوش من برداشته شده خدا کند برای...
-
از یاد خواهم برد
جمعه 2 اردیبهشت 1390 00:55
تو را از یاد خواهم برد از یاد خواهم برد روزهایی را که به شوق دیدار من ساعت ها روی صندلی اتوبوس دوام میاوردی از یاد خواهم برد عاشقانه هایی را که زیر گوشم زمزمه میکردی از یاد خواهم برد دستانی را که عاشقانه در دستانم میگذاشتی و به گرمی میفشردی از یاد خواهم برد که با بوسه ای داغ و اتشین زیر گوشم زمزمه میکردی دوستت دارم از...
-
نشد یه سقفی بسازیم ....
جمعه 2 اردیبهشت 1390 00:15
نشد نشد که بشه و من یه مرحله از زندگیم روی خوش ببینم و خاطره خوش داشته باشم امشب همه چیز بهم ریخت باز هم بخاطر خودخواهی و خود درست بینیهاش همه مارو بازیچه دست خودش کرده دیگه میخوام تمومش کنم با همه دلتنگی هام میخوام یکبار که شده احساس رو بزارم کنار منطقی تصمیم بگیرم خیلی آشفته ام فکرشو نمیکردم این حد براش بی ارزش بشم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 1 اردیبهشت 1390 01:15
این روزهای خاکستری من کی تمام میشوند ؟ دلم از اینهمه ندانستن گرفته است اینگار فریادهایم را خدا هم نمیشنود مادرم میگوید نا شکری میکنم میگوید شاید خدا برایت خیری پشت تمامی این سختی ها نهفته است چرا چیزی نیست که ارامم کند ؟ چرا عشقی درونم سو سو نمیزند ؟ چرا مرا بیتاب نمیکند ؟ دلم برای عاشق بودنم تنگ شده کاش زندگی دهنده...
-
دلهره های ناشناخته
چهارشنبه 31 فروردین 1390 01:06
میدانم دلهره های تورا خوب میفهمم اما نمیدانم میان آنهمه نگاه پر مهر کلام گزنده ات را چه کنم ؟ از تو گلایه کنم یا از روزگار ؟ از ثانیه هایی که عمر مرا نشان میدهند از عقربه هایی که نبودنت را میشمارند نمیدانم هراس این روزها برایت چگونه است اما من آرامم درونم آرام است روزهای باقیمانده را یکی یکی خط میزنم تا به تاریخ همیشه...
-
خانه مشترک
سهشنبه 30 فروردین 1390 00:20
خانه ای ساخته ایم سایبانش همه عشق ... کلید خانه را گرفته ایم خانه ای که سقف مشترکمان میشود جای من و تو ست جای خنده ها و شیطنت های خودمانی جای به جا گذاشتن خاطرات خوش با هم بودن نیمی از بار سنگینی که بر دوش میکشیدم از گردنم رها شد میدانم که میترسی من نیز میترسم اما میخواهم بمانم میخواهم مبارزه کنم از من پرسیدی برای چه...