-
دلم میخواهد ...
چهارشنبه 24 فروردین 1390 02:40
چقدر دلم میخواهد رها باشم از زنگ و رنگ این گوشی همراه از زرق و برق این شناسنامه از هیاهوی اینهمه ادمهای ظاهر بین دلم میخواهد یک صبح که از خوابی نه چندان خوب بیدار میشوم دست و رویم را نشویم به جای چای شیرین و کمی پنیر شام بخورم به جای پوشیدن لباس فرم همیشگی هرچه دلم خواست بر تن کنم عطری نزنم و بوی گند بدهم بوی نای غربت...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 22 فروردین 1390 21:17
چرا اینجوری شدیم ؟ اصلا همو درک نمیکنیم خسته شدم خیلی داغون و کلافه ام چرا نمیخواد تمومش کنیم ؟ چرا این زندگی بیخودی داره ادامه پیدا میکنه ؟ ازش بریدم
-
تاوان
یکشنبه 21 فروردین 1390 23:07
دلتنگی این روزها مرا از پای در اورده میخواهم تازه باشم تازه بمانم شاداب باشم شاداب بمانم اما نمیشود نمیگذارد نمیتوانم اراده کرده است مرا از پای بیاندازد تاوان چیزی را پس میدهم که نمیدانم چیست
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 20 فروردین 1390 23:31
خیلی خسته شدم از این زندگی همیشه معلق ازاینکه نمیدونم تا کی و بالاخره کجای این دنیا میخوایم زندگی کنیم نمیدونم چه گناهی به درگاه خدا کردم که زندگیم اینجوری شد بی خانمان بی تکلیف بی انگیزه بی هدف کاش این سمت لعنتی زندگی منو تباه نمیکرد کاش کاش و هزار کاش دیگه
-
کمی با من مدارا کن
شنبه 20 فروردین 1390 01:22
امشب دلم برای اغوش گرمت سخت دلتنگ است برای هرم نفسهایت دلم بیتابی میکند برای گرمی دستان گرمت که همیشه مهربانانه انگشتانم را میان انگشتان خود جای مدهد امبش دلم برای از تو گفتن تنگ است برای لحظه های عاشق بودنم برای نگاه های خجل و لبریز از احساس امشب دلم برای تو تنگ شده برای زندگی ساده و بی دغدغه کنار تو برای تمامیه...
-
دلم میسوزد
پنجشنبه 18 فروردین 1390 23:08
سخت بود سخت تر شد از این سراب بی حاصل از این بجث های بی حاصل از این عمر که میگذرد از این روزها که نمیدانم برای چه میگذرانم برای که میگذرانم خسته ام میخواهم بگرزیم از حصار این روزهای همیشه نامعلوم اغوش تو اما هنوز برایم ارامش است میترسم از روزی که از دست بدهم گرمایش را دلم برای عمرم برای عمرت برای تلاشم برای تلاشت...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 12 فروردین 1390 01:52
چطور میشه باور کرد ؟ از اونهمه عشق هیچیش نمونده ؟ از اونهمه انتظار کشیدن این نثارم شد این زندگی نیمه و نصفه ای که داریم به زور تحملش میکنیم و وانمود میکنیم خوشبختیم داریم خودمونو گول میزنیم داریم اطرافیان رو گول میزنیم اما افسوس از عمرمون که دیگه بر نمیگرده منکه به جدایی راضی ام . دنیال چی میگردی ؟ به چی میخوای برسی ؟...
-
خراب کردی
جمعه 12 فروردین 1390 01:50
هر روز که از این روزها میگذرد حس میکنم اندکی از تو دورتر میشوم من و تو پشت تمامی این ثانیه ها عشق را جا گذاشته ایم شوق دیدار هم را ذوق گرفتن دستان هم را امروز از تو دلبریده ام دلی که به تو بخشیده بودمش تو امانت دار خوبی نبودی قلبم را هزار پاره کردی و پسش دادی حلالت نمیکنم زیبایی های زندگی برای من سرابی بیش نبود سرابی...
-
منقول
شنبه 6 فروردین 1390 21:25
کوچک که بودم فکر میکردم آدمها چقدر بزرگند و میترسیدم بزرگ که شدم دیدم بعضی از ادمها چقدر کوچکند و باز ترسیدم !
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 6 فروردین 1390 02:06
چقدر این روزها عجیب است لباس سفید عروسی مرا به یاد لباس اخر می اندازد این شبها دیدن لباس سفید برایم اندکی سخت است سفیدی اش مرا یاد التماس می اندازد یاد همه ی آنچه باید از آن بگذرم نمیدانم میتوانم یا نه نمیدانم چرا برای این امتحان دعوت شده ام بهانه های بی مورد سوالات بی هدف همه ی ذهن مرا اسیر میکند امشب با همه خستگی و...
-
سال نو - درد کهنه
جمعه 5 فروردین 1390 19:48
سال نو شد خانه ها تمیز تر شدند لباسهایمان نو شدند کفشهایمان نو شده اند اما این دل خسته ما هنوز دردش کهنه و قدیمیست این روزها وقتی به لبخند ادمها نگاه میکنم هم شاد میشوم که شادند هم دلم میگیرد آنها که تازه زندگی جدیدشان را شروع کزده اند برایم اندکی غبطه میاورند غبطه از اینکه کاش ... این دل خسته ما دردش عجیب درد است به...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 28 اسفند 1389 01:51
هیچ حرفی برای گفتگو ندارم برای رد و بدل شدن میان من و من سکوت بهترین پاسخ است به درد دلهای کهنه و قدیمی و خاک خورده ی من تو هم سکوت کرده ای مثل دل من که از درون فریاد است و غلغله و لب به مهر سکوت بسته است این روزهای پایانی سال اینگار چیزی در من متحول میشود یا شاید میخواهد جانم را بگیرد نمیفهم از چه نوع است اما خوب...
-
عشق گمشده
چهارشنبه 25 اسفند 1389 20:52
حال هیچ چیزی را ندارم همچون چوبی کرم خورده میمانم سست و بی ثمر چیزی درونم رشد کرده که نمیفهممش چیزی مثل یک حسرت بزرگ یک حس ندامت حس شکست حس بیهودگی حس سیاه بدبختی از همه چیز خسته ام و دلزده از خودم از تو از ارزوهایمان از دوستیمان از روزهای خاکستری انتظار از امروز از فردا از آینده ی گنگ و نا معلومی که انتظار مرا میکشد...
-
در آتش تو نشستیم و دود شوق برآمد ...
سهشنبه 24 اسفند 1389 23:05
آتش دوست اگر در دل ما خانه نداشت عمر بی حاصل ما اینهمه افسانه نداشت امشب تازه فهمیدم کجای کارم . چقدر سخت بود . با اینهمه سفارش و خواهش بالاخره رفت خوب فهمیدم زندگی مشترک یعنی چی . اذن و اجازه رو خوب فهمیدم یعنی چی دلم شکست بدجوری دلم شکست چقدر براش بی اهمیت بودم میگفت دلیل منطقی بیار !!!!! دلیل منطقی یعنی ساعت ۶ خونه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 اسفند 1389 02:38
چه پر شتاب چه بی امون میچرخه این چرخ زمون مثال باد مثال برق تموم میشه زندگیمون ...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 اسفند 1389 02:32
من به خط و خبری از تو قناعت کردم قاصدک کاش نگویی که خبر یادت نیست
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 اسفند 1389 02:25
خوابمان که نمی آید یا شاید نمیبرد ! شب با تاریکی اش زیباست حیف از آن چراغی که روشن کرده اند وقت خواب بیچاره تا صبح باید نور بدهد و من لعنتش کنم !!!! نور بی موقع مثل خروس بی محل میماند مثل خرج های اضافه مثل بهم ریختن یک برنامه . نه صد برنامه مثل بهم ریختن همه ی رویاهای شیرین خوابمان که نمیاید هزیان میگوییم اما به یاوه...
-
دلم برایت تنگ شده
یکشنبه 22 اسفند 1389 11:58
دلم برای لحظات با تو بودن تنگ شده است برای گرفتن دستان گرمت دیدن نگاه پر از مهربانیت برای لبخندت که وقتی میخندی دنیا برایم زیبا تر میشود عجب معجزه ایست وجودت وقتی هستی اینگار هیچ غصه ای در دلم نیست اینگار تمامی دردهایم یکی یکی بی سر و صدا از درونم میگریزند تو که هستی اینگار خدا دوباره مرا متولد کرده است رها میشوم از...
-
بوی عید
چهارشنبه 18 اسفند 1389 00:49
بوی عید می آید این روزها همه در حال تمیز کردن خانه هایشان هستند خانه هایی که شاید یک سال تمام گرد و خاک به خود جمع کرده است خانه هایی که یک سال تمام پر از کدورت و سیاهی شده امروز با خود فکر میکردم کاش میشد همه ی کدورت ها را مثل غبار روی شیشه ها با دستمالی نمدار گرفت نم اشکی نم آبی یا شاید نم بارانی این روزها که بگذرند...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 16 اسفند 1389 20:19
تمام شد امروز هم گذشت و تمام شد چقدر خسته ام . هرچی بود خوب یا بد تمام شد زیاد فکرش ازارم نمیده . شاید این نمره واقعا حق من بود چیزی که بیشتر از همه امروز خسته ام کرد یه حرفی بود که توی بدترین شرایط زده شد . نمیدونم اگر ازش گله کنم چه جوابی میشنوم حوصله بحث ندارم اصلا حال بحث ندارم . اینگاری باید به اینجور حرفاش عادت...
-
دوستت دارم
سهشنبه 10 اسفند 1389 23:28
همیشه میان من و تو هاله ای از انتظار بوده برای رسیدنت تمامی کوچه های بن بست خدارا یک به یک پیمودم و تو سر هر کوچه برایم به یادگار یادگاری نشاندی همیشه میان من و تو هاله ای از انتظار بوده و تو از تمامی شمع هایی که برای اتمام این انتظار گنگ سوختند بی خبر بودی اینک حاصل تمامی ان روزهای تلخ و شیرین دستان توست که میتوانم...
-
مارکوت بیگل
دوشنبه 9 اسفند 1389 00:49
عشق ما نیازمند رهاییست نه فنا شدن در راه خویش ایثار باید نه انجام وظیفه
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 8 اسفند 1389 20:48
خدایا این گره ی کور زندگی ام را با دستان معجزه گرت باز کن خسته ام از اینهمه امروز و فردا ها اینگار این فرداها با زندگی من اجین شدند اینگار این جاده ی بی انتهای نامعلوم نمیخواهد کمی به ما رحمی کند اینگار در تمامی این راه ها هیچ جاده خدایی نیست یادش بخیر کودکی ها و جاده خدا ها دلم میخواهد بر فراز بلندی های اینهمه تقدیر...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 6 اسفند 1389 11:42
خسته ام از اینهمه نشدن ها از اینهمه بن بست ها کاش این جاده ی طولانی پر پیچ و خم اینهمه بن بست نداشت کاش به جای اینهمه چاله های مخفی کمی باغچه بود و نرگس و نسترن کاش این سایه ی سیاه لاممکن کمی به ما فرصت میداد فرصت کمی زندگی فرصت کمی ارامش فرصت کمی با هم بودن بی دغدغه خسته ام از اینهمه فال بد از اینهمه بخت بد از اینهمه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 2 اسفند 1389 23:19
دلم شور میزند دلم برای زندگی ام شور میزند این دلشوره عجیب و گنگ را مدتهاست که درونم احساس میکنم دلم برای سادگی ام برای مهربانیت برای هردویمان شور میزند برای تو که میخواهی و نمیتوانی برای من که نمیتوانم و میخواهم دلم شور میزند برای تمامی خاطرات خوشی که برای هم نوشتیم برای همه لحظاتی که با اطاعتی اجباری تیره کردیم برای...
-
گله دارم
دوشنبه 2 اسفند 1389 22:53
دلم از این حصار خاکستری گرفته از این اسارت نا معلوم از این دل بستن به اشتباه تو سر سپرده میخواستی و من دل سپرده بودم . بسیار خوبی بسیار دوستم میداری اما هنوز نمیدانی چه میخواهم هنوز نمیدانی چگونه باشی همانطور که من نمیتوانم و نمیدانم صدای نازک یعنی چه تو نمیدانی چگونه با این انتظار کشنده تیشه به ریشه ی عشقم زدی و...
-
کاش ...
شنبه 30 بهمن 1389 22:59
کاش گاهی اندکی مال خود بودم برای خود برای دل خود برای روزهای خود کاش گاهی اندکی اختیار اندکی اراده اندکی ...
-
سفر
جمعه 29 بهمن 1389 11:28
چه سفری بود درست مثل آنچه در ذهنم بافته بودم چادر سفید معنویت ارامش پیمان با هم بودن و با هم ماندن چقدر این سفر زیبا بود به زیبایی نگاه تو وقتی با عشق به چشمانم خیره میشوی چادر سفید یعنی سفید بختی یعنی پاکی و یکرنگی یعنی جز تو به هیچ کسی فکر نخواهم کرد دل نخواهم بست یعنی جز تو در کنار هیچ کسی ارام نخواهم یافت هیچ...
-
عادت
جمعه 22 بهمن 1389 00:38
ما عادت کرده ایم عادت کرده ایم که عشق را از دور نظاره کنیم آهی بکشیم و بگوییم : یادش بخیر ما عادت کرده ایم عادت کرده ایم که سر آغاز هر خوشی برایمان ناخوشیست حال گرفتن است بحث است و جدل ما عادت کرده ایم هر آنچه ما خواسته ایم احمقانه و بچگانست و نا بجا و هر آنچه تو خواستی درست است و منطقی ! ما عادت کرده ایم هر آنچه ما...
-
اللهم لبیک
دوشنبه 18 بهمن 1389 01:13
تو مرا خوانده ای دعوتم کردی تا به سرای تو سری بزنم با عزیزی که دین و دنیای من در گروی رضایت اوست بی مقدمه بود دعوتت نیز مثل نعمتهای دیگرت حساب نشده بود تو مرا خواندی بی آنکه بدانم چه میخواهی بگویی . برای این بنده ی دل خسته چه برنامه ای تدارک دیده ای ؟ میدانی تا خرخره غرق در گناه و معصیتم ؟ خواستی مرا تا عظمتت را نشانم...