-
[ بدون عنوان ]
شنبه 9 مرداد 1389 12:15
کاش ... کاش ... کاش ...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 28 تیر 1389 00:44
خسته ام دلم گرفته دنیای بدیه دوسش ندا رم
-
نشانه ها
سهشنبه 22 تیر 1389 00:33
هر چیزی میتواند نشانه ای باشد از آنچه که باید باشد یا از آنچیزها که هنوز نیامده است مثلا دلتنگ شدن برای تو نشانه دیداریست بس فراموش نشدنی یا شنیدن صدای تو نشانه دوست داشتن توست میبینی همدم لحظات بارانی ام میبینی این روزها همه چیز را میتوان زیبا معنا کنم حتی ندیدن تورا ! باز شب رسید و من غرق در رویای با تو بودن شدم...
-
دهنده بی منت
جمعه 18 تیر 1389 02:46
خدایا با اطمینانی دو چندان بیشتر از دیروز به تو پناه میاورم و میدانم که تنها تو گره گشای مشکلات لاینحل زندگی ام هستی میدانم مشکلاتم هرچقدر بزرگ باشند تو از آنها بزرگ تری خدایا با قلبی مطمئن و ایمانی بیشتر از دیروز از تو میخواهم که ارامش را به ما باز گردانی و گره از این گره ی کور برداری به تو پناه میاورم و میدانم که تو...
-
خدا وکیل خوبی است
پنجشنبه 17 تیر 1389 00:07
هوا سرد است آسمان گرفته و غمناک اما دل من امیدوار است یاد گرفته ام همیشه در زندگی توکل کنم آنچیزها را که نمیدانم چه خواهد شد نگران نباشم خدا با من است چراکه نباشد او مرا خلق کرده پس میسپارم خود را به دست او که او الرحم الراحمین است میسپارم خود را به او که او خوب میداند چه کند خدایا وکالت مرا میپذیری ؟
-
مناجات
دوشنبه 14 تیر 1389 01:20
خدایا این سیاهی را از بام این خانه بردار بگذار صبح صادق قدمی در این خانه سراسر ابهام بگذارد و اینهمه سکوت و سرما را با خود ببرد خدایا جز تو کسی توانا نیست جز تو کسی قادر نیست که حق کسی را از کسی باز پس گیرد جز تو کسی نمیداند اخر این قصه نا نوشته چه خواهد شد ای خدایی که عظمت و بزرگی و شکوهت زبانزد بنده های محبوبت است...
-
خدایا
شنبه 12 تیر 1389 00:16
خدایا یه کمی ذهنم شلوغ پلوغ شده یه کمی درونم غوغا شده ارومش کن یه کمی ارومش کن خدایا به تو پناه میبرم از تمام بدیهام از تهمت هایی که شاید درست نباشند از عصبانی شدنهام از اینکه ... خدایا من چرا اینجوری ام ؟
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 8 تیر 1389 00:33
چقدر دلم برای خودم میسوزد امشب دلم به اندازه ی همه سیاهی این ساعت ها ، تنهاست دلم هوای یک آغوش سیر مهربانی دارد همدم تنهایی های من امشب سرد و بی روح بود نه بوسه ای نه دوستت دارمی مدتهاست که دلتنگ شنیدن این جمله ی سحر امیزم و او نمیداند نمیداند که گاهی دل ادمی مثل سیر و سرکه میجوشد برای هرچیزی مثلا برای دیدار اخر هفته...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 7 تیر 1389 00:13
این غافله عمر عجب میگذرد .... تموم شد امروز اخریش بود یادش بخیر چقدر حرص خوردی تا به اینجا برسم دست تورو میبوسم بخاطر انگیزه شدنت و دست بابا جونمو بخاطر همه محبتهاش
-
بی نشان
دوشنبه 7 تیر 1389 00:08
درد دلهایم را که بر روی کاغذ سپید مینوسیم همه احساس همدردی میکنند احساس یکی بودن افکار و لمس تنهایی من تنها نیستم کسی با من است که لحظه لحظه هایم برای اوست کسی با من است که با هم پیمان یکی ماندن تا ابد را بسته ایم حلقه ای بر دستم کرده ام که شیرین ترین حلقه هایی است که هر کسی را در بر میگیرد در این میانه گاهی هم با خود...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 20 خرداد 1389 23:17
دلم گرفته این روزها حس میکنم همه ادمها فریبند همه ظاهر همه دروغ همه خود خواه همه پست همه هرزه حتی نزدیک ترین کسانم حتی همدمم امشب رفته یه جایی که اگه پای من میرسید معلوم نبود چی سرم میاورد حس میکنم دیگه براش دوست داشتنی نیستم حس میکنم از تعهد خسته شده حس میکنم همه ادمها فریبند دیگه به هیچ کسی اعتماد ندارم به هیچ کسی...
-
برای یک ادم رانده شده
سهشنبه 18 خرداد 1389 00:38
دنیای زیبای اعتماد با دستهای هوس الود یک هوس آلوده به زشتی کشیده شد دستهایی که شبها به قنوت و ربّنا بلند میشد شیطان که در جلد نگاه کسی برود خدا میداند که عاقبتش چه خواهد شد من همیشه از شیطان میترسیدم و همین شیطان رانده شده همه زیبایی زندگی را با لحظه ای هوس به کام ساعت ها تلخ کرد و گمان نمیکنم این تلخی را با هیچ...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 30 اردیبهشت 1389 00:31
کاش میشد این روزهای گرم هوا اندکی اینجا هم گرم تر بود و دستان سرد من در انتظار روزهای بعد نمیماند دلم گرفته
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 29 اردیبهشت 1389 00:27
دوست داشتن مثل ... مثل .... مثل .... مثل هیچ چیز نیست جز خود دوست داشتن ! دوستت دارم دوستم داری و دوستمان دارند خدایا گنگم
-
وقت رفتن
سهشنبه 28 اردیبهشت 1389 01:01
تو که می ایی شکوفه ها دوباره تازه میشوند اینه ها غبار از خود میزدایند و تمامی این پنجره ها به سوی نور آغوش میگشایند وقتی میروی از این خانه همه چیز اینگار در حسرت ماندنت میماند حتی عکسهای قاب نگرفته ی روی دیوار وقتی میروی دوباره تمامی دلتنگی ها به سویم حمله ور میشوند و من یکه و تنها در مقابل همه این دلتنگی ها به خاک...
-
دلتنگم
پنجشنبه 23 اردیبهشت 1389 00:00
چاره ای نبود زندگی را باید زندگی میکرد و راه را باید تا انتها می رفت همیشه از سفرهای نیمه کاره گریزان بودم از سلام های بی کلام از کلمات مبهم و بی انتها از زمانهای گنگ و ثانیه هایی که هرگز معلوم نبود که کی خواهند رسید من هنوز هم از اینهمه ابهام گریزانم دلتنگم خدایا
-
گرفتار
سهشنبه 21 اردیبهشت 1389 15:34
« گرفتار مبهوت وحشت زده... در پی اینکه زندگی چیست ؟ چه میتواند باشد ؟ ... »
-
بدون عنوان
سهشنبه 21 اردیبهشت 1389 02:07
دنیا خدایی دارد که همیشه یادمان دادند که از همان بالا همه چیز را خوب نظاره میکند و حساب همه خوبی ها و بدی های مارا یک به یک نگه میدارد نمیدانم در روزی که به ان روز حساب و کتاب میگویند من و تو کجاییم ؟ تو کجای آن پل عریض خواهی ایستاد و من کجای جهنم خواهم سوخت ؟ اما مطئنم که تو نیز وضعی بهتر از من نخواهی داشت تو باید...
-
سرنوشت
یکشنبه 19 اردیبهشت 1389 00:30
این سرنوشت برای ما اینگونه نوشت: دستی که ارام کند دلت را دلی که گرمی بخشد دستانت را چشمی که به رویا برد خواب هایت را و خوابی که به حقیقت بپیونداند ارزوهایت را بگو بنویسد . این سرنوشت ، از سر که نوشته نمیشود ! پس بگذار بنویسد بی آنکه خط خوردگی ایجاد کند بی آنکه پاک کنی باشد نوشتن همیشه سخت بوده حتی نوشتن سرنوشت بی آنکه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 13 اردیبهشت 1389 01:44
فراموش کردنش از یاداوری من سخت تر است ! هنوز پیکی هست هنوز رشته ای هست و هنوز دل ساده ای که باور کند تمامی نقش های تورا تو هنوز مرا نفهمیدی و هنوز راه خود را میروی به سلامت همسفر بی سفر من
-
کهنگی
دوشنبه 13 اردیبهشت 1389 01:36
همه چیز پیر و سالخورده شده حتی تارهای سیاه کنار پنجره بوی کهنگی ندارد اما خوب که میبویمش عطر خاطرات شیرین سالها پیش به مشامم میرسد خوب که میکنگرم میان تمامی آن چین ها و خط خطی ها مشق شادی خویش را میخوانم میان تمامی این سکوتها ، میان تمامی این نگاه های ملتمسانه امیدی سو سو میزند از کهنگی میترسم وقتی به چین های صورتش...
-
یادت هست ؟
دوشنبه 13 اردیبهشت 1389 01:34
حافظه ی دریا که یاری نمیدهد انهمه قدم زدن های کنار ساحل را اما تقویم دست نخورده ی این روزها سکوت را به روزن این اتاق نیمه سرد تعارف میکند یادم هست که تو همیشه از زمان گریزان بودی و من همیشه ثانیه هارا نیز خط میزدم که این ثانیه نیز گذشت و در انتظار ثانیه ای دیگر ثانیه به ثانیه تقویم رو میزی ام را خط به خط از بر میکردم...
-
عقربه های سیاه
چهارشنبه 8 اردیبهشت 1389 01:11
بگو به این عقربه های سیاه که زود بیایند و بروند من اسیر این لحظات طلایی ام لحظاتی که سکوت شب برایم معنی میشود بگو به این عقربه های سیاه که حرکت کنند آنچنان که من در حرکتم حرکت به سوی آینده ای گنگ و زیبا من پر از ابهامم این عقربه های سیاه که بروند شاید در دور دست ها ببینم رنگ سپید بخت خویش را
-
باران
یکشنبه 5 اردیبهشت 1389 01:03
یادم باشد باران که میبارد چترهایم را ببندم باید این مغز خشکیده ام تر شدن را تجربه کند و لبهای ترک خورده ام بوسه های باران را یادت باشد باران که میبارد تو چترت را بگشایی تا زیر سایه چتر تو از هرآنچه مرا به سرما میرساند به دستان تو پناه برم یادم باشد باران که میبارد با خود نشانه ای بردارم برای لحظه های گم شدن یادت باشد...
-
بهانه
شنبه 4 اردیبهشت 1389 13:59
این روزها برای نفس کشیدن بهانه ای ندارم بهانه لازم نیست برای زندگی ! بی بهانه خواهم زیست تو ای بی بهانه ترین لحظات هستی من بهانه ای برای این بی بهانگی بیاور ...
-
بن بست ها
شنبه 4 اردیبهشت 1389 13:50
تمامی این مسیر ها را با پای پیاده طی کردم بی توشه و بی راهنما بدون اندکی آواز بن بست ها آزارم میدهد چنان که دو راهی ها انسانهای مردد را از سکوت گفتن شهامتی دوباره میخواهد و زبانی تازه تر من برای تو کهنه شدم و تو مرا همچون اجناس خاک گرفته در صندوقچه مادر بزرگ نگاه خواهی داشت و من در دفتر خاطرات تو همچنان خاک خواهم خورد...
-
هفته تا هفته
شنبه 4 اردیبهشت 1389 01:08
این جاده های پر فاصله که تمام شوند تو می آیی و من تمامی برگهای زرد خزان را دوباره از نو سبز خواهم کرد با همین مداد رنگی کوچکم که تک تک رویاهایم را سبز کرده ام رویاهای ادمی که تمام شود همه چیز دوباره زرد میشود و گاهی هم سیاه درست مثل آسمان شبهای دوری این جاده ها اگر فرصت میدادند من و تو از هم نمیگریختیم جاده ها اگر...
-
نگران نباش
شنبه 4 اردیبهشت 1389 01:00
تو نگران مباش یاد گرفته ام بی تو روزگار گذراندن را یاد گرفته ام چگونه این نقاب شاد بودن را هر صبح بزنم نگرانم نباش دلبرم یاد گرفته ام چکونه تمامی احساساتم را پشت یک لبخند تصنعی پنهان کنم یاد گرفته ام چگونه وانمود کنم که خوشبختم یاد گرفته ام که گرم سلام دهم گرم ببوسم گرم عشق بورزم تو نگرانم نباش این روزها یاد گرفته ام...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 2 اردیبهشت 1389 02:45
بدون فریاد که کسی صدای سکوت مرا نخواهد شنید ! میخواهم سکوت نکنم اما صدایم خود به خود فریاد میزند چه کسی بود صدایم نزد ؟!
-
باران
سهشنبه 31 فروردین 1389 00:30
هوا سرد است باران که میبارد میتوان روی بخار پنجره اتاقم بازهم برایت یادگاری بکشم شکل قلبی که از وسط به دو نیم شده نیمی از آن من و نیمی را به تو میبخشم میدانی قلبهای دو نیم شده تنها با یک چیز پیوند میخورند ؟ اه چه میگویم اصلا بگذار این شیشه را پاک کنم اصلا بگذار پنجره را باز کنم بگذار باران بیاید داخل اتاقم بگذار خیس...