روزانه های من

مینویسم تا گریه نکنم ...

روزانه های من

مینویسم تا گریه نکنم ...

نشد یه سقفی بسازیم ....

نشد  

نشد که بشه و من یه مرحله از زندگیم روی خوش ببینم و خاطره خوش داشته باشم 

امشب همه چیز بهم ریخت 

باز هم بخاطر خودخواهی و خود درست بینیهاش 

همه مارو بازیچه دست خودش کرده 

 

دیگه میخوام تمومش کنم 

با همه دلتنگی هام 

میخوام یکبار که شده احساس رو بزارم کنار 

منطقی تصمیم بگیرم 

خیلی آشفته ام 

فکرشو نمیکردم این حد براش بی ارزش بشم که هیچ شوقی برای رفتن توی خونه مشترک نداشته باشه 

میگه تقصیر منه 

من عصبی شدم 

اما ایا تا حالا از خودش پرسید کی منو به این روز انداخت ؟ 

به قول خودش مدیریت کرد !!!!! 

چیو مدیریت کرد نمیدونم 

اینکه پشت سرم حرفی نزنه کسی ؟!  

مگه من چلاقم که نتونم از خودم دفاع کنم ؟ 

اصلا حرف و حدیث دیگران برای من اهمیتی داشته که بخوان ناراحتش باشم ؟ 

نه این حرفا نیست  

مردده 

تردید داره 

همون وسواس توی تصمیم گیری  

بهتره یکبار جدی جدی به خودم فکر کنم 

اینبار فقط به خودم نه به اون 

خسته ام 

خیلی تنهام