یادش بخیر
میان تمامی لحظه های بی تو بودن
شوقی در درونمان سو سو میزد
مثل روشنایی اندکی میان تاریکی بزرگ یک شب بود
برای رسیدن به دستهای تو
تمامی جاده های انتظار را
قدم به قدم دویدم
و گام به گام جستجو کردم
برای رسیدن به دستهای تو
تمامی اطلسی ها را
به مهمانی نور و آینه دعوت کردم
و بعد از نشیب های بسار و فرازهایی بس سخت و نفس گیر
دستهای تو را در دست گرفتم
و آغوشت را از آن خود یافتم
میدانی همیشه برای گرمای وجودت
دلم سخت بیتاب است
تو که می آیی
دوباره گرم میشوم
و زندگی را با تمامی وجود بو میکشم
تو بوی عطر عشق میدهی
لابلای تمامی زخمهایم
بوسه های تو نوید رسیدن صبحی تازه اند
آغوشت را برایم بگشا