روزانه های من

مینویسم تا گریه نکنم ...

روزانه های من

مینویسم تا گریه نکنم ...

ترس

 

میترسم

میترسم در کوچه پس کوچه های این راه بی انتها

درست در همان لحظه که برای یکی شدنمان تنها یک قدم مانده ،

دوام نیاورم

حس میکنم قدمهایم بی حاصل و این راه بی انتهاست

میترسم

از جاده های دور دست میترسم

از جاده خاکی هایی که به تو ختم میشوند

از تمامی تابلوهای راهنما

از چراغ ها

نشانه ها

میترسم

میترسم این جاده که تمام شود

من نیز تمام شوم

بگو تا رسیدن به دستهای تو

چند فرسخ و چند برزخ دیگر راه مانده ؟

بگو