چاره ای نبود
زندگی را باید زندگی میکرد
و راه را باید تا انتها می رفت
همیشه از سفرهای نیمه کاره گریزان بودم
از سلام های بی کلام
از کلمات مبهم و بی انتها
از زمانهای گنگ و ثانیه هایی که هرگز معلوم نبود که کی خواهند رسید
من هنوز هم از اینهمه ابهام گریزانم
دلتنگم خدایا