روزانه های من

مینویسم تا گریه نکنم ...

روزانه های من

مینویسم تا گریه نکنم ...

شبهای جمعه من با تمامی شبهای جمعه فرق میکند

این شبها بیشتر از هر شبی دلم میگیرد

دستی نیست تا در دست گیرم

نگاهی نیست تا نگاهش کنم

لبخندی نیست تا با لبخندی پاسخش دهم

این شبها همیشه برایم عذاب است

وقتی میدانم دلبری که دل از من ربود ، این شبها بیشترین آزار را به من میرساند

اکنون دل از او پس گرفته ام

او تاب نگهداری دل دیوانه مرا نداشت

او دلم را نمیخواست

شبهای جمعه دلم از همیشه بیقرار تر است

گاهی چه کودک میشود این دل بازیگوش من

صبح وقتی از در خانه تنهایی خویش که بیرون میرود

همه گوشه کنار کوچه را میگردد

تا شاید تو را از پشت درختی یا بوته ای پیدا کند

شاید دل من فیلم سینمایی زیاد میبیند این روزها !

میخواهم دلم را تنبیه کنم

تا دیگر هوای عاشق شدن به سرش نزند

عشقم را از کفم ربود

عمرم را به باد داد

جوانی ام را از من گرفت

و احساسم را که دیگر نگو

و من چه بچه گانه مشق عشق را برایش خط به خط مینوشتم

میخواهم دوباره از نو آغاز کنم

اینبار اما بدون عشق و عاشقی

رهای رها

از بند اینهمه دلنگرانی ها

جسمم هم حق اعتراض ندارد

و لبهایم همینطور

به خدا قسم اگه شکایتی کنند از تنم دورشان میکنم

در رویا هم میشود عشق بازی کرد

میشود لب روی لبهای معشوقی خیالی گذاشت بی آنکه با احساست بازی شود

بی آنکه در انتظار بمانی

بی آنکه تو را زیر پاهای غرورشان له کنند

امشب بیاد آرام گیرم

فردا روز سوم است

درست مثل سه بار نیت

مثل سه بار خطبه

میخواهم چله نشین شوم

میتوانم

خاکستر شدن از سوختن که بدتر نیست

میتوانم تاب آورم

من دیگر عاشقش نخواهم بود