روزانه های من

مینویسم تا گریه نکنم ...

روزانه های من

مینویسم تا گریه نکنم ...

عشق ...

عشق چیز عجیبیست

تا وقتی باشد

گرمای بودنش گرمت میکند

گاهی شعله اش که بالا رود

خانمانت را میسوازند

و تو خاکستر میشوی

و دلت میخواهد اندکی پا پس بکشی

دلت میخواهد شعله اش اندکی پایین تر میبود

تا فقط گرمت کند

وقتی که نباشد

همه جا سرد است

چنان سرد

که تا مغز استخوانت از سرما میلرزد

و آنوقت است که دلت میخواهد

اندکی گرم شوی

به دنبال عشقی میگردی

که از این سرمای سرد

خلاصت کند

یا زیبا تر بگویم

نجاتت دهد

وقتی عاشق نباشی

همه چیز عادی میگذرد

یا شاید یکنواخت

و تو از اینهمه روزهای عادی

کسل میشوی

و احساس بیهودگی میکنی

همه چیز برایت یک رنگ و یک بو خواهد بود

دلت میخواهد عاشق شوی

تا گرمای عشق

به زندگی ات جان دهد

به باورت برساند

عاشقی چیز عجیبیست

بودنش و نبودنش هر دو درد سر است

نمیدانم به دنبال کدامین درد سر

اینهمه درد سر گرفته ام !

در دلم چیزی به گنگی میگراید

نمیفهمش

یا شاید گیج شده ام

دلم هوای خلا دارد

خلایی که مرا به ارامش برساند

خلایی که در ان نه از عشق خبری باشد

نه از بی عشقی

وای که بشر چه موجود عجیبیست