چقدر مانده؟
تا دستهای تو
تا یک فنجان چای داغ ؟
قدمهایم را که بلند تر بر میدارم
تو را گم میکنم
میان اینهمه جاده های انتظار
تا رسیدن به تو
چقدر از این ثانیه های سیاه مانده ؟
از این هراس بی تو بودن
وای که این شب
چقدر پر التهاب است ...