روزانه های من

مینویسم تا گریه نکنم ...

روزانه های من

مینویسم تا گریه نکنم ...

چقدر مانده؟

تا دستهای تو

تا یک فنجان چای داغ ؟

قدمهایم را که بلند تر بر میدارم

تو را گم میکنم

میان اینهمه جاده های انتظار

تا رسیدن به تو

چقدر از این ثانیه های سیاه مانده ؟

از این هراس بی تو بودن

وای که این شب

چقدر پر التهاب است ...