" ماهی شده بود باورش
تور اگه بندازن سرش
میشه عروس ماهیا
شاه ماهی میشه همسرش
ماهیه باورش نبود
تور اگه بندازن سرش
نگاه گرم ماهی گیر
میشه نگاه آخرش
رفت تا تور را سرش کنه
نگاه میکرد به پشت سرش
می خواست کسی باهاش نیاد
تنها باشه تور رو سرش
همین که رفت عروس بشه
دید انگاری گیر کرد سرش
ماهیگیره تور را کشید
یهو پرید هوش از سرش
دست وپا زد تور را کشید
بلکه بیرون بیاد سرش
تور را بینداخت روزمین
زمین بخورد به اون سرش
انگار هنوز نترسیده
خودشو زده به اون درش
داره میمیره ولی اون
هنوز نمیشه باورش
تا که یه مقداری گذشت
نفس رسید به آخرش
تازه اون وقت بود که ماهی
رسید به حرف مادرش "
این سعرو برای این گذاشتم که از دیشب تا حالا بدجوری توی فکر این شعرم . به اینکه
چه سنخیتی با این شعر داریم ؟
زیبای من
من میان این دل دل شدن ها
میان این امروز و فردا شدن ها
میان این لحظات گنگ نامفهوم دست و پا میزنم
ماهی و تنگ بلور از آن من و تو نیست
من و تو هردو از این ثانیه های بی چراغ میترسیم
کنارم بنشین
بیا کنارم بنشین و اندکی آرامم کن