کمی به عقب برگرد
مرا جا گذاشته ای
یادت می اید زیبای من
میان تمام خنده های عاشقانه مان
زندگی را با هم مرور میکردیم
خواسته هایمان را یک یک میشمردیم
و به هم قول میدادیم
همه را به همان ترتیب
یک
یک
به هم هدیه دهیم
یادت میاید زیبای من
گفته بودم از پنجره و باران و صدای رعد میترسم؟
یادت می اید گفته بودم
اهسته اگر نمی اییی به دیدنم
با چراغی بیا
تا جا پای تورا گم نکنم
و تو نیامدی
و من پشت این پنجره های بخار گرفته
در انتظارت مانده ام
زمستان تمام شد
بهار شد
و دوباره ردپای این پاییز زرد خشکیده پیدا شده
و گونه هایم زرد شدند
درست مثل همان برگهای خشکیده
و تو هنوز نیامده ای
میترسم زیبای من
میترسم سیب سرخی که به دامنم خواهی گذاشت
مثل برگهای همین پاییز
زرد و خشکیده شوند
من از سردی و فصل سرما میترسم