و من نتوانستم امیدی برای لحظه های خستگی تو باشم
کاش میشد باریکه راهی شد برای این کوچه های بی نور و بی نشانه تو
کاش میشد روزنی شد برای عبور هوای تازه به ریه های پر زا دلتنگی تو
من توان فریاد ندارم
چیزی نیستم تا فریادی بزنم
من یک مشت حرفهای تکراری ام که بارها و بارها برایت خوانده شده ام
من یک دنیا سردی و یاسم که نگاه گرمت را زمستانی کرده ام
تو توان آن را خواهی داشت تا از نو بسازی
چیزی را از نو ساختن
سخت تر از ساختن آن چیز برای اولین بار نیست
اما چیزی را بارها ساختن
کسل کننده است
سرد است
و من سردم
ولی تو بساز
با این سردی همیشه داغ بساز
با این زمستان پر از آرزو بساز
من برای تو باریکه راهی نشدم
تا خوشبختی را به تو نزدیک کنم
تو برایم جاده ای باش
تا مرا به عشقم دوباره نزدیک کنی
دلم گرفته از هوای اینهمه دلتنگی